دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
فاطمه (س)
بانوی مستقل
یکی از نکات برجسته و درخشان زندگی خدیجه داستان ازدواج او با پیغمبر (ص ) است . بعد از آنکه شوهر اول و دوم خدیجه وفات نمودند ، یک حالت استقلال و آزادی مخصوصی در آن بانوی بزرگ پیدا شد و همانند عاقل ترین و رشیدترین مردان به تجارت می پرداخت و تن به ازدواج نمی داد . با اینکه از جهت اصالت و نجابت خانوادگی و مال و ثروت فراوان ، خواستگاران زیادی داشت و حاضر بودند مهریه های سنگینی بدهند و با وی ازدواج کنند ، ولی او از قبول شوهر جدا" امتناع می ورزید . اما نکته جالب اینجاست که همین خدیجه ایکه حاضر نبود به هیچ قیمتی ، با سران و اشراف عرب و مردان ثروتمند ازدواج کند ، با کمال شوق و علاقه حاضر شد با محمد که شخص یتیم تتاریخ خبر می دهد که خواستگاران متشخص و آبرومندی حتی از ملوک و ثروتمندان برایش می آمدند ولی به ازدواج راضی نمی شد ، اما در مورد وصلت با محمد نه تنها راضی شد بلکه خودش با کمال اصرار و علاقه پیششنهاد ازدواج نمود و مهریه اش را نیز در مال خودش قرار داد ، به طوریکه این موضوع اسباب سخریه و سرزنش شد.
با توجه بدین مطلب که زنها معمولا" به ثروت و تجملات زندگی خیلی علاقه دارند و نهایت آرزویشان این است که شوهر ثروتمند و آبرومندی نصیبشان گردد تا در خانه اش به آرامش و تجمل و خوشگذرانی سرگرم باشند ، به خوبی روشن می شود که خدیجه در مورد ازدواج ، اندیشه و افکار عالیتری داشته و در انتظار شوهر فوق العاده و شخصیتی برجسته ای بوده است . معلوم می شود خدیجه شوهر ثروتمند و پولدار نمی خواسته بلکه درجستجوی شخصیت برجسته روحانی بوده که جهانی را از گرداب بدبختی و جهالت نجات دهد . تاریخ به ما خبر می دهد که خدیجه از بعض دانشمندان عصر خویش شنیده بود که محمد ( ص) پیغمبر آخر الزمان است . و خودش بدان موضوع عقیده داشت . بعد از آنکه مدتی محمد را به عنوان کاروان تجارت انتحاب نمود – و شاید خود این عمل یک نوع آزمایشی بوده تا بدان وسیله در پیرامون اظهارات دانشمندان آزمایش کند- و « مسیره » غلام خودش را ناظر جریان سفر قررار داد و ان غلام وقایع و حوادث شگفت آوری را از محمد برای خدیجه تعریف کرد ، آن بانوی شریف و رشید ، شخص مطلوب و گمشده اش را یافت . آن حضرت را احضار نمود و گفت : ای محمد من چون تورا شریف و امانتدار و خوش خلق و راست گو یافته ام ، میل دارم با تو ازدواج کنم .
محمد ( ص) قضیه را با عموها و خویشانش در میان نهاد . آنان به عنوان خواستگار نزد عموی خدیجه رفتند و مقصدشان را در ضمن خطبه ای اضهار داشتند .
عموی خدیجه که یکی از دانشمندان بود خواست پاسخ دهد ولی چون نتوانست به خوبی سخن بگوید ، خود خدیجه از غایت شوق با زبان فصیح ، گفت : ای عمو ! شما گررچه در سحن گفتن از من سزاوار ترید اما از خودم بیشتر اختیارم را ندارید . سپس عرض کرد : ای محمد ! خودم را به تو تزویج کردم و مهرم را در مال خودم قرار دادم . به عمویت بفرما برای ولیمه عروسی شتری بکشد .
تاریخ می گوید : خدیجه « ورقه » را واسطه قرار داد تا وسیله ازدواج بامحمد ( ص) را فراهم سازد ، هنگامیکه ورقه به او بشارت داد که محمد و خویشانش را به ازدواج راضی کردم ، خدیجه به پاس این خدمت بزرگ ، خلعتی به وی عطا کررد که پانصد اشرفی ارزش داشت .
وقتی محمد ( ص) خواست از خانه خارج شود خدیجه عرض کرد : این خانه ، خانه تو و من کنیز تو هستم ، هر وقت خواستی به سرای خویش درآی.
این ازدواج برای پیغمبر اکرم خیلی ارزش داشت ، زیرا از یک طرف فقیر و تهیدست بود و به همین علت یا علل دیگر تا سن بیست و پنج سالگی نتوانست ازدواج کند . از طرف دیگر بی خانمان و تنها بود و احساس تنهایی می کرد و بوسیله اینازدواج مبارک ، هم نیازمندیش برطرف شد و هم یار و غمگسار و مشاور خوبی پیدا کرد .
بانوی فداکار
محمد ( ص) و خدیجه یک کانون با صفا و گرم خانوادگی را تأأسیس کرردند . نخستین زنی که دعوت پیغمبر را اجابت نمود خدیجه بود . آن بانوی بزرگ تمام اموال و ثروت بی حد و حصر خویش را بدون قید و شرط در اختیار محمد ( ص) قرار داد . خدیجه از آن زنان کوتاه فکری نبود که اگر اندک مال و استقللالی برای خویش دید اعتنا به شوهر نکند و مالش را از او دریغ دارد . او چون از هدف عالی پیغمبر آگاه بود و بدان عقیده داشت تمام اموالش را در اختیار آن حضرت گذاشت و گفت : هر طور صلاح میدانی در راه اشاعه و ترویج دین خدا خرج کن .
هشام می گوید : « رسول خدا خدیجه را بسیار دوست می داشت و بدو احترام می گذاشت و در کارها با وی مشورت می کرد . آن بانوی رشید و روشنفکر ، وزیر و مشاور خوبی برای آن حضرت بود . نخستین بانویی که به او ایمان آورد خدیجه بود ، و مادامی که خدیجه زنده بود محمد (ص) همسر دیگری اختیار نکرد » .
حضرت پیغمبر می فرمود : « خدیجه یکی از بهترین زنان این امت است » .
پیغمبر خشمناک شد و فرمود : به خدا سوگند ! خدا بهتر از او را به من نداده است . خدیجه هنگامی ایمان آورد که دیگران کفر می ور زیدند . مرا تصدیق نمود ، وقتیکه دیگران تکذیبم می کردند . اموالش را به رایگان درر تختیار گذاشت وقتی که سایرین محرومم می نمودند . خدا نسل مرا در اولاد او قرار داد . عایشه می گوید : تصمیم گرفتم بعد از آن ، خدیجه را به بدی یاد نکنم » . در روایات وارد شده که جبرئیل هر وقت بر پیغمبر ( ص) نازل می شد عرض می کرد : سلام خدا را به خدیجه برسان و بگو : خدا قصر زیبایی در بهشت برای تو آماده کرده است .
نخستین کانون اسلامی
نخستین خانواده اسلامی که در اسلام تأسیس شد خانه محمد ( ص) و خدیجه بود . تعداد نفرات آن بیش از سه تن نبودند : محمد ( ص) ، و خدیجه و علی ( ع) . آن خانه کانون انقلاب اسلامی و جهانی بود و وظائف بسییار سنگینی را بر عهده داشت . باید با کفر و بت پرستی مبارزه کند . دین توحید را در جهان بسط و اشاعه دهد . در تمام جهان بیش از یک خانه اسلامی وجود نداشت ولی سربازان فداکار آن نخستین پایگاه توحید ، تصمیم داشتند دلهای جهانیان را فتح کنند و عقیده توحید را در جهان نفوذ دهند . آن پایگاه نیرومند ، از هر جهت مجهز و مسلح بود . محمد ( ص) در رأس آن قرار داشت که خدا درباره اخلاقش می گوید : « اخلاق تو عظیم و بزرگ است » .
او خدیجه را بیش از حد دوست می داشت و به شخصیتش احترام می گذاشت . انس می گوید : « گاهی هدیه ای تقدیم پیغمبر می کردند ، می فرمود : به خانه فلان زن ببرید چون دوست خدیجه بود » .
مدیر داخلی و کدبانوی آن خانه ، خدیجه بود که به هدف محمد ( ص) کاملا" ایمان داشت و در راه رسیدن به آن هدف مقدس ، از هیچگونه موشش و فداکاری دریغ نداشت . تمام ثروتش را در اختیار محمد گذاشت ، عرض کرد : این خانه و اموال تعلق به مشا دارد و من کنیز و خدمتکار شما هستم . در موقع گرفتاریها محمد را دلداری می داد و در رسیدن به هدف امیدوارش می کرد . اگر کفار شکنجه و آزارش می دادند هنگامیکه داخل خانه می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می گشت ، و از آن کانون گرم نیرو می گرفت . در پیرامون مشکلات و حوادث سهمگین ، با آن بانوی دانشمند و رشید مشورت می کرد .
آری فاطمه زهرا از چنین پدر و مادر فداکار و در چنین مخیط با صفا و گرم خانوادگی به دنیا آمد .
ولادت فاطمه ( س)
دوران آبستنی سپری شد و هنگام ولادت زهرا فرا رسید . خدیجه در پیچ و تاب درد واقع شد . کسی را نزد زنان قریش و دوستان سابقش فرستاد و پیغام داد : کینه های دیرینه را فراموش کنید و در این موقع خطرناک به فریادم برسید و در امر زایمان یاریم کنید . طولی نکشید که فرستاده خدیجه با چشم گریان برگشت و گفت : درب خانه هر کسی را کوفتم ، را هم نداد و خواهش شما را نپذیرفت . همه در پاسخ گفتند : به خدیجه بگو : نصیحت ما را نپذیرفتی و بر خلاف صلاحدید ما با یتیم تهیدستی ازدواج کردی . از این روی حاضر نیستیم به خانه ات بیاییم و یاریت کنیم .