لینک پرداخت و دانلود پایین مطالب:
فرمت فایل:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحه:13
رویاهای یک نابغه
ترجمهی یاسمن میرجلالی
دربارهی زندگی وآثار سالوادور دالی (1989-1904) Salvador Dali
سالوادور فلیب دالی نقاش بزرگ و مشهور اسپانیایی در 11 ماه مه سال 1904 میلادی در روستای نزدیکی شهر مادرید به نام میگرز چشم به جهان گشود. در سال 1903 برادر بزرگتر او در سن هفت سالگی دقیقاً نه ماه و ده روز قبل از تولد دالی درگذشت و مرگ او تأثیر بدی روی والدینش گذاشت و به همین خاطر والدین سالوادور تمام توجه خود را بعد از مرگ او معطوف فرزند کوچکشان کردند. پدرش یکی از افراد با اعتبار و ثروتمند دفتر اسناد رسمی عمومی بود و در حد امکان امکانات خوبی را برای سالوادور مهیا کرد. در سال 1908 آناماریا (Ano Maria) خواهر کوچکش به دنیا آمد که تنها مدل زن در آثار سالوادور قبل از همسرش گالا بود. او از همان سنین کودکی خودش را وقف نقاشی و طراحی کرد. در سال 1914 در یک مدرسه نقاشی خصوصی ثبت نام میکند و خیلی زود در سال 1918 اولین نمایشگاه او بر پا میشود. او در این زمان چهارده سال بیشتر نداشت که آثارش مور د نقد و بررسی قرار گرفتند. هر چند آثارش در اغلب مواقع جدی گرفته نمیشد و هنوز هم در بعضی موارد درست فهمیده نمیشود. دالی چند سال بعد برای یادگیری نقاشی به مادرید رفت. در این سالها است که اندربرتون (Andre Breton)، شاعر فرانسوی، هدایت حرکت سورئالیست را بر عهده میگیرد. مکتب هنری سورئالیسم به عنوان یک جنبش رسمی، کمی بعد از پایان جنگ جهانی اول شروع شد. در ابتدا یک جنبش ادبی بود، اما به زودی عالیترین جلوة آن در هنرهای دیداری پایهریزی شد.
این مکتب ازآنجا که به رویاها و خیالپردازیها میپردازد مرکز توجه اظهارات روانشاسی است. سوررئالیستی که
دالی این توانایی را دارد که به اعماقی
از ذهن برود که ما قادر نیستیم آن را دریابیم
و از آن چیزی کسب میکند که بهتنهایی
یک سوم ابعاد حقیقی را میپوشاند
رویا به ذهن خطودر واقع نوع متکامل مکتب دادائیسم بود و با الهام از ضمیر ناخودآگاه و اندیشههای ناشناخته بشری از ر میکند و دنیای فانتزی، خیال و مافوق واقعیت را تجسم میسازد. در حقیقت هنرمندان به وسیله تحقیق روانشناسی زیگموند فرد (Sigmound Freud) و کارل یونگ (Carl Jung) تحت تأثیر قرار گرفتند که از طریق تحلیل نمادهای رویاپردازی، آثار ذهنی را توضیح میدهند و در مقابل استفاده روانشناسنان برای درمان به شیوة خودشان از هر نوع آشفتگی، سورئالیستها ضمیر ناخودآگاه را به عنوان منشأ افکار خلاق غیر بهرهبرداری شده یافتند به طوریکه نقل قول معروف فرد مبنی بر «رویایی که تفسیر نشود مانند نامهای که باز نشده» گویای این مطلب است. سوردالیستها خلق اثر هنری بدون در نظرگرفتن عقل و منطق را به خاطر آزادی بیان آن مانند نقاشیهایی که توسط بچهها کشیده میشوند تحسین میکردند و برای هنرمندان قدیمی مانند هنری روسیو (Henri Rousseau) که سادگی و خودجوشی آثارشان همیشه شامل عنصر وهم و خیال بود احترام خاصی قائل بودند. به علاوه آنها به دنبال الهام گرفتن از شاهکارهای دورة رنسانس مانند آثار هیرنیموس بوش (Hieronymous Bosch) و پیتر بروگل (Pieter Brueghel) بودند که رکن اساسی آنها به راحتی به وسیله سوررئال (فراواقعی) توضیح داده میشود. در سال 1924 اندربرتون اظهار نامهای را بیان میکند که در آن تجدیدنظری اصولی و ریشهای را در مورد ارزشهای به دست آمده پیشنهاد میکند و سالوادور دالی به این ایده علاقه پیدا میکند و در پایان تحصیلاتش در سال 1926 مانند سایر نقاشان راهی پاریس شد تا در این مرکز هنری به ذوق استعداد خود پاسخ مساعد داده باشد و در سال 1927 پابلوپیکاسو را ملاقات میکند و از این هنرمند بزرگ تجربیات بزرگی کسب مینماید. او با روشنبینی خاص خود ضمن گذار از دیگر مکاتب نقاشی توانست احساسات، اندیشهها و خواستگاه خود را در مکتب نوپای سوررئالیسم بیابد. او در سال 1929 به طور رسمی به جمع هنرمندان سورئالیسم پیوست. دالی طنز و شوخی را دست مایةکار خود قرار داد و از حالتها و مظاهر جدی و پرصلابت جلوههای زندگی دوری جست. او رنگها را به شرافت و التهاب کشاند و از تفکرات فروید در خیال و خاطرة خود در شناختن حقیقت برتر و تلقیات رویاها بهره برد و برای رشد افکار حاصل از ذهن ناخودآگاه خود، شروع کرد به چیره شدن بر اوهام و افکار پوچش که آن را خطرناک توصیف میکرد او به عنوان یک نقاش، تکنیکهای آسان غیرمعمول را نمایش داد . در اواخر سال 1920 دو حادثه باعث تکمیل شدن سبک هنری او شد که یکی کشف نوشتههای زیگموند فروید در مورد عشقِ فراوان به تصورات ذهنی ناخودآگاه بود و دیگری وابستگی او به مکتب سوررئالیسم. از سال 1929 تا 1937 تابلوهایی را کشید که سبک نقاشی او با سرعت فوقالعادهای به کمال رسانید. به نحوی که او را بهترین نقاش سوررئالیست جهان ساخت. اگر چه سالوادور دالی شاید معروفترین هنرمند سوررئالیسم باشد اما او تنها سوررئالیست نیست. آثار او سبکهای مختلفی از امپرسیونیسم تا سبکهای قدیمیتر را میپوشاند و بازتاب آنها روی آثارش سلطه هنری فوقالعادة او را بر روی کارش نشان میدهد. او غیر از سبک هنری سوررئالیسم در سبک دیگری به نام (Critical - Paranoiac) تبحر خاصی داشت که دالی خودش در این مورد میگوید روشی است خودانگیز از شناخت مبهم نسبت به موضوعات اصولی. تخیلات بینظیر دالی اندیشهای را به وجود آورد که با ما ارتباط برقرار میکند و تصور خود را بر روی تابلو میکشد. دالی بیان میکند این سیستم در موضوعات کلی سختترین شیوه است که قصد دارد عقاید خطرناک وسواسی را به صورت محسوس در اختیار دیگران قرار بدهد. ریشة هذیان گویی و توهم در واقع وابسته ذهن دالی است. دالی این توانایی را دارد که به اعماقی از ذهن برود که ما قادر نیستیم آن را دریابیم و از آن چیزی کسب میکند که بهتنهایی یک سوم ابعاد حقیقی را میپوشاند. سبک بحران هذیانگویی یا توهمی خط نازکی است بین ابعاد وجودی خود دالی و دیگران که به انبساط خاطر دالی بستگی دارد که نکته کلیدی موفقیتش و شاخصترین نشانة ثبات روحی اواست. او در این دهه نقاشیهای معروف خود را با نامهای تمناگر بزرگ (the Great Masturbator)، بازی لاگوبریوس (the Lagubrious Game) و ماندگاری حافظه (the Persistence of Memory) عرضه کرد. او در سال 1929 با روس جوان، هلنا ایوانونا دایکونا (Helena Ivanovna Diekona) معروف به گالا (Gala) آشنا میشود که بعدها همسر او گردید و در همین سال در ساختن فیلم سگ آندولسی (An Andolution Dog) با لوئیس بونوئل (Luis Bonuel) فیلمساز اسپانیایی همکاری میکند. با وجود اینکه حقیقت فیلم در کل توسط عموم مردم به خاطر صحنههای ناپخته آن قابل هضم نبود و با وجود سر هم بندی نامرتب سلسله مراتب فیلم، سورئالیستها را خوشحال کرد. دالی در همین سال نمایشگاه تک نفرة خود را برای اولین بار در شهر پاریس برگزار کرد دومین فیلم خود را با نام عصر طلایی (the Golden Age) به همکاری بونوئل ساخت. این فیلم خشونت فراوانی داشت و در طول نمایش آن اختلافی شدید بین جناحین مختلف به وقوع پیوست که در این درگیریها سینما آسیب جدی دید و بدین ترتیب پلیس نمایش فیلم را ممنوع کرد. سالوادور در اواخر این سال با سبک آکادمیک آشنا میشود و تحت تأثیر نقاش دورة رنسانس، رافائل (Raphael) قرار میگیرد. او در سال 1933 دیباچهای فهرستوار برای نمایشگاه سوررئالیست در گالری کل (Colle Gallery) مینویسد و برای همین امر مورد ستایش قرار میگیرد و بحث و جدلی بین گروه سوررئالیست پیش میآید . در 1934 محاکمهای برای بیرون کردن دالی از گروه سورئالیست صورت میگیرد و توسط رهبر جنبش سورئالیسی طرد میشود زیرا اندربرتون احساس میکرد که او خیلی تجاری شده است و تغییر رفتار در او صرفاً به خاطر توجه بیش از حد به خودش است البته تردیدی نیست که
در 1934 محاکمهای برای بیرون کردن دالی از گروه سورئالیست صورت میگیرد و توسط رهبر جنبش سورئالیسی طرد میشود زیرا اندربرتون احساس میکرد که او خیلی تجاری شده است
او بسیار به خود میبالیدتا آنجا که زندگی نامه خود را با نام «خاطرات یک نابغه» منتشر کرد. در سال 1937 که جنگ داخلی اسپانیا شروع شد به ایتالیا رفت و بیانیهای مبنی بر استقلال تفکر و حق مسلم بشری برداشتن حقوقش منتشر کرد. در همین زمان در نمایشگاه بینالمللی نیویورک، نمایشگاهی به نام رویای الهه عشق و زیبایی (the Dream of Venus) برگزار کرد. با وقوع جنگ جهانی دوم سالوادور دالی و گالا برای چند سالی در ایالات متحده سکونت کردند، جایی که رویای رئالیست او در نقاشی، با موفقیتهای زیادی روبه رو شد و دوره کاری کلاسیک خود را شروع کرد و آن در دورهای بود که دالی «راز زندگی سالوادوردالی» را نوشت و در سینما، تئاتر، اپرا و باله کار کرد. در دهه 1940 روی اهمیت سبک ملایم پرتره کار کرد و از آن به بعد یکی از معروفترین نقاشان زمان شد. سورئالیستها که ازدالی دور شدند مجله اختصاصی خود را انتشار دادند.
در سال 1944 اولین رمان دالی به نام صورتهای پنهان (the Hidden Faces) به چاپ رسید. در سال 1945 همراهی با آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock) تولید فیلم افسون شده (Spellbound) را در پی داشت و در 1946 تعدادی نقاشی برای والت دیزنی (Walt Disney)کشید و در 1948 برای زندگی به اروپا برگشت. در طول سالهای 1950 تا 1960 مذهب، تاریخ و علم جای بیشتری را در میان موضوعات آثارش اشغال کردند. اگر چه از کار در موضعات عاشقانه نیز برای نشان دادن خاطرات کودکی فروگذار نکرد. بنابراین در طی این سالها این هنرمند آثار معروفی مانند مسیح خیابان (Christ of St)، صلیب یوحنا (John of the Cross) کره گالایتا (Galatea of the Spheres)، جسم هیپرکوبوس (Corpus Hipercobus) کشف آمریکا توسط کرستیف کلمب (the discovery of America by Cristopher colimbus) و شام آخر (the last Supper) خلق کرد و نمایشگاههایی در توکیو، واشنگتن، پاریس، لندن، مادرید و بارسلون برگزار نمود. در طول سال 1974 سالوادور دالی موزه تئاتر دالی را در فیگرز بر پا کرد که مجموعه خانههای این محل از آغاز کار این هنرمند در آثارش دیده میشوند و بعد از چند سالی زندگی در پورتلیگات (Portlligat) و مرگ همسرش در سال 1982 برای مدتی در پابل کستل (Pubol costle) زندگی کرد و بنیاد گالا – سالوادوردالی در سال 1983 به عنوان مؤسسهای برای حفاظت، گرداندن و ترویج میراث ذهنی و هنریاش تأسیس کرد و در همین سال آخرین تابلوی خود را کشید و در بیست و سوم ژوئن 1989 در سن هشتاد و چهارسالگی در فیگرز از دنیا رفت و در نزدیکی موزة تئاتر دالی به خاک سپرده شد.
تابلوی ماندگاری حافظه (Persistence of Memory) دالی را میتوان به تنهایی در جایگاه نماد جنبش سوررئالیستی قرارداد. از جمله تابلوهای معروف دیگر او ساعتهای ذوب شده است که نشانگر پیچاندن عجیب زمان است که وقتی وارد مرحله رویا میشویم اتفاق میافتد. تصویر چهرة مرد طراحی شده که در مرکز تابلو است به نظر میرسد که خود دالی باشد و دورنمای منظرهای که در پشت صحنه است احتمالاً زادگاه او را نشان میدهد. تابلوی خواب (Sleep) دالی همچنین در تعادل عاریهای پیشنهادی موفق است و تصور میکنیم که اگر یکی از پایهها بیفتد خیالپرداز بیدار خواهد شد. دالی در اغلب مواقع ارجاع به موضوعاتی کرد. که در تاریخ هنر تکرار شده است و وسوسه خیابان آنتونی (the Temptation of St.Anthony) موضوع همیشگی تعداد زیادی از خیالپردازی هنرمندان دوره رنسانس به عنوان مثال ماتایز گرانوالد (Matthais Grunwald) بود و تابلوی زیبای دیگر سالوادور دگردیسی نرگسها (Motermorphasis of Narcissus) است که بیانگر ایدة سوررئایستی اوست حکایت از موضوع قدیمی را دارد که در مورد جوان زیبایی است که انعکاس عکش خودش را در استخر آب تحسین میکند. هالوسنیوگینک تریدور (the Halluseinogenic Torreador) شاید موفقترین تابلودالی است که گرفتار چندین فکر پنهان شدهاست و یک تحلیل کامل از نقاشی را به همراه دارد. اصولاً در مرکز آن یک مبارز است که صورتش در نمایش تکراری ونوس دیمیلو (Venus de milo) پنهان شده است. همچنین یک تصور مخفی از گلوله در یک چهارم سمت چپ در قسمت پایین تابلو وجود دارد و تصویری از یک پسربچه (احتمالاً پرتره خودش در بچگی است به خاطر اینکه لباس دوره پسر بچگی اوست) در آن دیده میشود.
و تصویر عیسی بر روی صلیب (The crucifixion) تابلوی قدرتمند دیگری است. نوآوری در یک صلیب شناور که بدن
سالوادوردالی از تاریخ، ادبیات، مذهب، اسطورهشناسی و علوم سیاسی و
روانشناسی برای شکل دادن به آثارش
استفاده کرد و به این صورت نقاشی را از
فاجعة میانهرو بودن در هنر مدرن نجات داد
مسیح را تقسیم میکند و گویی که به یک بعد خیالی دیگر میبرد، یک وجه تکان دهندة نقاشی این است که تصویر نشان داده شده به نظر میآید که یرتره خودش باشد و فرد دیگری که در ستایش او ایستاده است میتواند همسرش گالا باشد (که اغلب در نقاشیهایش حضور دارد)
دالی در زندگیش بسیار پرکار بود، در حالیکه صدها تابلوی نقاشی و عکس چاپی را خلق کرده است. همچنین فیلمهای سورئالیست، کتابهای برجسته و هنردستی جواهر سازی را نیز ارائه کرده و علاوه بر اینها مجموعه تئاترهای مختلفی را نیز ساخت.
سالوادوردالی از تاریخ، ادبیات، مذهب، اسطورهشناسی و علوم سیاسی و روانشناسی برای شکل دادن به آثارش استفاده کرد و به این صورت نقاشی را از فاجعة میانهرو بودن در هنر مدرن نجات داد. منحصر به فرد بودن او با رفتارهای تکان دهندهاش بخشی از شهرت اوست و تنها کافی است که به عکس او (باسیل تاب خوردة بلند و نگاه دیوانهوارش) نگاه کنیم تا به غیر معمول بودن او پی ببریم. تعداد زیادی از مردم از دالی به عنوان یک نقاش دیوانه یا نقاشی که مشکلات ذهنی دارد یاد میکنند اما حقیقت این است که او بدون شک یک نابغه بود و به خاطر متفاوت بودن افکارش با دیگران نباید او را دیوانه خطاب کرد..
«هر صبح که از خواب بیدار میشوم، شادی دلپسندی را تجربه میکنم. شادی ناشی از سالوادوردالی بودن – و با شعف از خودم میپرسم، امروز سالوادوردالی قصد انجام چه کارهای فوقالعادهای را دارد؟»
منابع:
کارهای اخر عمرش تلخی و غرابت عجیبی دارن کارهای همراه با گالا هم زیبان و از فرم بدن انسان بیشتر استفاده شده.
من اوتو پرتره خودش رو دوست دارم (همون که از یه دستکش و چند تا پایه درست شده)
همینطور تداوم خاطره و مسخ نرگس و مسیح.راجع به نورپردازی تابلوی مسیح چه نظری دارین؟
اکثر کارهای دالی قابل تعمق و جالبن . منتها تعدادی از کارهای دالی هست که معروف شدن به نماد ترس دالی از مسائل جنسی و اخته شدن. از جمله تابلوی Beigneuse و تابلوهای دیگه ای که یکی دو تاش هم بالا نشون داده شده. همچنین سری نقاشیهایی که از ویلیام تل کشیده.
ه نظر می رسه این کارها نه تنها زاییده ناخود آگاه دالی نیست ، که دقیقا از خودآگاهش سرچشمه می گیره. چون فراتر از نشانه ها تمام توضیحات رو در اونها گنجونده و به نحوی کار رو تفسیر کرده. من بیشتر کارهای پارانویایی دالی رو می پسندم . کارهای خودانگیخته ای که با تعریف تجربیی که من از سورئالیسم پیدا کردم سازگارتره. همون کارهای معروفی که توانایی بصری بیننده رو به بازی می گیره و یه نمونش هم در بالا هست. و یا همین کاری که بازار برده فروشی رو با نیم تنه گم شده ولتر نشون می ده. در واقع به نظر من این کارها نقش موثر تری در بی اعتبار کردن واقعیت رایج جهان دارن.
گالا همسر شاعر معروف فرانسوی پال الوآر بود که دالی رو توی یکی از تجمعهای چند روزه سورئالیستها با وجود یه دختر که از الوآر داشت قر می زنه و از اون به بعد دالی متحول می شه، این تحول باعث ترد دالی از جمع سورئالیستها شد.
در واقع دالی ذاتا آدمی بود که به تیپهای عجیب و رفتارها غیر معمول علاقه داشت ولی آدم بی دست و پا و بی عرضه ای بود که گالا همه این خصوصیات رو تبدیل به ابزاری برای پول پارو کردن می کنه.
ضمنا در فیلم عصر طلایی اسم دالی تنها به دلیل اینکه یک ایده از دالی در فیلم به نمایش اومده، ذکر شده و گرنه به گفته خود بنوئل اصلا همکاری تو عصر طلایی در کار نبوده.
پایداری حافظه تابلویی بود که منو دیوانه نقاشی کرد، اما هر چی گذشت دیدم که انگار نوعی شارلاتان بازی تو اکثر کارهای دالی دیده می شه که سعی در مبهوت کردن بیننده داره،
این حس با دیدن 10 یا 20 یا حتی 50 تابلو در من ایجاد نشد، صدها بلکه بیش از هزار تصویر از تابلوهای دالی در ذهن من وجود داره که جابه جا در طول روز حضورشون رو دور و برم احساس می کنم اما منو به جایی نمی برن!!
تحقیق درباره ی رویا های یک نابغه