نسخه پی دی اف (PDF) کتاب قصه:
حسنی نگو یه دسته گل
اسکن شده با بهترین کیفیت و
بدون هرگونه تگ و تبلیغ روی صفحات
توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه
نه فلفلی نه قلقلی
نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود
تنها روی سه پایه
نشسته بود تو سایه
باباش میگفت:
حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام نه نمیام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟
نه نمیخوام نه نمیخوام
کره الاغ کدخدا
یورتمه میرفت تو کوچهها
الاغه چرا یورتمه میری؟
دارم میرم بار ببرم
دیرم شده عجله دارم
الاغ خوب و نازنین
سر در هوا...
کتاب قصه حسنی نگو یه دسته گل (چاپ قدیم)