نزد مولوی
خدا و انسان ، همگوهرند
فقط یک جهان، وجود دارد
بررسی مفهوم ِ« ُجـفـت»
درغزلیات مولوی
سراسرهستی ، یک درخت است
بن درخت ، خداست
بـَر ِ درخت ، انسان است
درتخم ، بُن و بـَر( انسان وخدا )، ُجـفـتـنـد
بـَرِ درخت که بزمین افتد،
بُن درخت ، یا خدا میشود
نه آن جزوم ، که « غیرکل » بُوَد آن
نخواهم « غـیـر» را ، آری نخواهم
همسرشت و همگوهربودن خدا و گیتی وانسان
انسان، دراندیشیدن ، نگران کُل جانها یا کُل گیتی است
***********************
فرهنگ ایران ، جهان را، پیدایش ازیک « بُن» میدانست . واین سراندیشه ، که به ظاهر، بسیار ساده و خام و ناچیز، به نظرما میرسد، پیآیندهای بسیارژرف و گسترده ای، درهمه دامنه های زندگی دارد ،ودرتضاد با همه ادیان نوریست، که جهان را مخلوق اراده و علم یک اِلاه( اله) میدانند . این سراندیشه ، بیان ِ« فهمیدن جهان از یک اصل » ، و « پیوستگی سراسر هستی باهم، که بیان اصل مهر وعشق است ، و « همگوهری آسمان و زمین ، وخدا و انسان وگیتی » ، پیوستگی فراز وفرود ،و همبستگی ِ تاریکی و روشنی باهم ، و همبستگی درون و برون انسان باهم بود . جهان و خدا و انسان وجانوروگیاه ، همه ، ازاین یک بُن ، روئیده یا پیدایش یافته بودند .
روئیدن، به معنای « اوج پیوستگی و آمیختگی » بود ، چنانکه ، واژه « وَن » که درخت( vana) باشد به معنای « vanعشق » هم هست . اینکه سراسر هستی یک درخت است ، کاهش جهان به « هستی گیاهی » نبود ، بلکه درک جهان هستی ، درا وج « همبستگی و باهم آمیختگی همه اجزائش باهم » بود ، و« خدا » ، هستی ِ جدا وبریده ازاین درخت ، وفراسوی این درخت و خالق این درخت نبود . طبعا ، « همه» ، یک سرشت ویک گوهر داشتند، ودرهمه، یک «آب= شیرابه = مان= ژد= اشه »روان بود ، که همه را با هم میآمیخت ( آمیزش، به معنای مهراست، چون واژه مهر، ازهمین ریشه است . خدا باید با گیتی بیامیزد، تا اصل مهر باشد. خدائی که خالق دنیاست، چون با دنیا نمی آمیزد ونمیتواند بیامیزد ، خدای مهر، نیست) . برپایه این اندیشه بود که به زبان تصویر ، گفته میشد که کل جهان هستی ، یک درخت است . ازیک تجربه خود ، چه پیآیندهای ژرفی بیرون کشیده بودند که ما امروزه ، برغم آموزه های حاکم ادیان نوری ، بسختی میتوانیم چنین پیآیندهای فکری را بر پایه تفکرات فلسفی ، دراذهان عموم برانگیزیم . این « آزمون مایه ای » ، دراین فرهنگ ، پیآیندهائی با خود به ارمغان آورد ، که بسختی میتوان ، از « آزمونهای مایه ای دیگر» ، که سپس در دوره های دیگر جانشین آن شد ، بیرون کشید .
این بود که پیدایش بُن، که شاخ وبرگ و میوه وهسته درفرازش باشند ، باهم ، یک کل بهم پیوسته را تشکیل میدادند. این درخت ، هم « بُن» ، وهم ، « شاخ وبرگ و بر» داشت . این ریشه و بیخ ، و آن فراز، باهم « جـفـت » شمرده میشدند . هرچند ازهم دور، ولی دراثر جریان شیرابه ،« وازهم روئی » ، به هم پیوسته و آمیخته بودند . گل و خوشه و بار وبرگ ، میتوانست از ریشه بسیار دور بشود و به آسمان برسد « و آسمان بشود » ، ولی دراثر آن آب= شیرابه = َژد = اشه = مان ، همسرشت و همبسته بود. بیخ این درخت هستی ، خدا بود، و« بارو بـَر» این درخت ، انسان . این بود که انسان وخدا ، همگوهر بودند . خدا ، خالق انسان نبود ، بلکه خدا ، بُن انسان بود ، و همچنین انسان ، بُن خدا بود . انسان ، ازخدا ، روئیده بود . خدا ، درانسان و زمین و جانورو….، درخت شده بود، و این « باروبر» به زمین میریخت و « بُن = خدا » میشد . سراندیشه ای که دراین تصویرنهفته است ، فوق العاده ژرف است . آنها ، « صورت اندیش » بودند ، نه « مفهوم اندیش » . کاستن « صورت اندیشی» به « تشبیهات » ، نفی کردن این فرهنگست . فلسفه ، با اندیشیدن در مفهومات ، آغازنشد ، بلکه از اندیشیدن درصورت ، آغازشد . این « هسته و تخم » فراز درخت ، به خودی خودش ، پیکریابی سراندیشه « جفت » است . خدا (= بن ) و انسان( = باروبر) ، جفت همند .« تـخـم » ، هم بُن (= خدا )، و هم بَر( = انسان) است . اینست که همه واژه هائی که ، هم معنای « تخم » یا « خوشه= جمع تخم ها، مانند سنبل » هستند، بیان « اصالت درآفرینندگی » هستند .
تخمی که فراز درخت ، برومیوه بود ، وقتی فرو افشانده میشد ، بـا ز، گیاه و درخت تازه ای ازآن میروئید . ازاین رو ،« تخم » ، هم بر بود ، هم بیخ . هم ، سر بود ، هم بُن . بدین علت ، تخم ، دوسـر» است ، چون سر، معنای بُن را هم دارد . « سر» و « تخم » و « اند= َهند » و « من = مینو» و « َاست = هسته » و « بُن= بَن » ....، دارای دومعنای متضاد باهمند ، چون آنها ، ویژگی جفتی داشتند. درتخم وتخمدان و بُن و هسته ، آنچه هم بیخ و آنچه هم باروبر، بود ، به هم پیوسته بودند . این اندیشه سپس درادیان نوری ، شکل تشبیهی به خود گرفت، و پیامبران نوری ، گفتند که ما « الف و- ی - ، یا آلفا و اُمگا، یا آغازو انجام » هستیم ، ما اول و آخریم . درقرآن از آدم گرفته تا محمد ، همه پیامبران ، مسلمانند . اسلام را محمد ، دین همه پیامبران پیشین میکند. بدینسان ، اسلام ، هم آغازاست هم پایان . این« تشبیه سازی یا همانند سازی »، بکلی سراندیشه اصلی را تاریک میسازد ، چون هم بیخ وهم بر بودن ، معنای جفت بودن ، و یکی بودن وآمیخته بودن ، و همگوهر بودن و عشق را داشته است . این اندیشه درگرشاسپ نامه اسدی، برزبان یک « برهمن » نهاده میشود. چنانچه سپس بررسی خواهد شد ، « برهمن» ، همان « بهمن » است ، و چکامه سرایان ایران ، برای نجات اندیشه های ایران از دستبرد اسلام ، آنها را به « برهمن هندی » نسبت میدادند :
درختی شناس این جهان فراخ سپهرش چوبیخ ، آخشیجانش شاخ
ستاره چو گلهای بسیاراوی همه رستنی برگ و ما بار اوی
همی هرزمان نو برآرد بری چو این شد کهن، بردمد دیگری
بدینگونه تا بیخ وبارش بجای بماند ، نه پوسد، نه افتد زپای
درخت آنکه ، زو آدم آمد برون
بدان ، کاین بود کت بگفتم که چون
به تخم درخت ارفتی در گمان
نگه کن« برش » ، « تخم » باشد همان
بر این جهان ، مردم آمد درست
چنان دان که تخمش، همین بُد ، نخست
اگر دقیق شویم ، دیده میشود که دراین جهان بینی ، « بَرَش» ازسر، « همان تخم نخست » میشود ، و درواقع اگر بطورمنطقی اندیشیده شود ، خالقی برای خلق کردن ، درمیان نیست، چون این حرکت ، گشتی و گردشی است . همین « گشتی بودن، که بُن ، باز، برمیشود » ، در رقص (= وشتن ) بازتابیده میشود . و گوهر حرکت درجهان ، رقص میشود . « ارک ، که همان هرک، و حرکه ، حرکة » شده است ، به « تاب خوردن کودکان درجشن ها » گفته میشود که « نوسان و گشت وبازگشت » حرکتست .
هر« حرکتی و تغییری و دگرگونی» ، رقص و شادی وجشن است. طبعا این حرکت ، شامل پدیده « زمان » میشود ، و زمان ، ازآن رو، « سپنجی » است ، چون روند ِ « جشن و مهمانی و شادی » است . جنبش زمان ، جشن ورقص است . این واژه « سپنجی» که همان واژه « سکولار» است ، با چیرگی ادیان نوری ، مفهوم « زمان گذرا و فانی» را گرفته است .
شامل 29 صفحه word
دانلود تحقیق مولوی