روزی گرسنه و با عجله به یک رستوران رفتم.
در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم ، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا هم غذایی بخورم و هم سری به اینترنت بزنم.
کباب برگ سفارش دادم.
لپ تاپم را که باز کردم صدایی از پشت سر مرا متوجه خودکرد.
- عمو می شه کمی پول به من بدی؟
- نه کوچولو ، پول زیادی همراهم نیست.
- فقط اونقدرکه بتونم یه نون بخرم.
- باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود و از خوندن پیامهای زیبا ، جوک های خنده دار و دیدن عکس های دریافتی به کلی از خود بی خود شده بودم.
عمو می شه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
غذای من رسید و برای پسرک هم کباب سفارش دادم. گارسون گفت اگه اون مزاحمه بیرونش کنم؟
گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه و براش نان و یه چلوکباب خوش مزه بیار.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستند.
شامل 20 اسلاید powerpoint
دانلود پاورپوینت داستان دنیای مجازی