![دانلود مقاله بررسی تأثیر آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و منبع کنترل نوجوانان](../prod-images/793399.jpg)
مشخصات این فایل
عنوان: بررسی تأثیر آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و منبع کنترل نوجوانان
فرمت فایل : word( قابل ویرایش)
تعداد صفحات: 100
این مقاله درمورد بررسی تأثیر آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و منبع کنترل نوجوانان می باشد.
خلاصه آنچه در مقاله بررسی تأثیر آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و منبع کنترل نوجوانان می خوانید :
بحث و نتیجهگیری
یافتههای پژوهش حاضر این فرضیه پژوهش را مبنی بر اینکه آموزش مهارتهای زندگی موجب افزایش سلامت روان گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل میشود، مورد تأیید قرار میدهد. بدین معنا که در میزان نمره مقیاسهای پرسشنامه سلامت عمومی و همچنین نمره کل پرسشنامه مذکور در گروه آزمایشی، پس از اعمال متغیر مستقل آموزش مهارتهای زندگی- در مقایسه با موقعیت پیش آزمون یعنی قبل از اعمال متغیر مستقل، کاهش قابل ملاحظهای ایجاد شده است. بنابراین میتوان گفت آموزش مهارتهای زندگی توانسته است تا حد قابل ملاحظهای موجب افزایش سلامت روانگروه آزمایشی گردد. نتایج آزمون t دو گروه مستقل نیز، تفاوت بین میانگینهای دو گروه آزمایشی و کنترل را در کلیه مقیاسها به جز مقیاس C (نارسا کنش وری اجتماعی) در این آزمون، کاملاً معنادار نشان داد. این امر نشانگر تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش سلامت روان گروه آزمایشی است.
پژوهشهای انجام شده در زمینة تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش سلامت روان و پژوهشهای نزدیک به موضوع، نتایج فوق را مورد تأیید قرار میدهند. به طوری که «جاهودا» (1958 و 1953) به نقل از «ووچینیچ» (1998) مهارتهای زندگی به ویژه مهارت حل مسأله را اساس سازگاری و سلامت روان می داند. در همین راستا «لونیسون و کلارک» به نقل از استاندارد (2000) آموزش کنترلی هیجانی و کنترلی خشم را در درمان افسردگی مؤثر دانستهاند. نتایج تحقیقات «لرنر و کلوم» (1990) به نقل از پاپیری (1376) ، شریفی (1372) و پاپیری (1376) نشانگر تأثیر آموزش مهارت حل مسأله بر کاهش میزان افسردگی، ناامیدی و بهبودی مهارتهای مقابلهای نوجوانان اقدام کنند .به خودکشی و افسرده میباشد. طارمیان (1378) نیز آموزش مهارتهای زندگی را بر افزایش سلامت جسمانی و روانی مانند اعتماد به نفس، مقابله با فشارهای محیطی و روانی، کاهش اضطراب و افسردگی، کاهش افکار خودکشی گرایانه، کاهش افت تحصیلی، تقویت ارتباط بین فردی در رفتارهای سالم و مفید اجتماعی ، کاهش سوء مصرف مواد مخدر و پیشگیری از مشکلات روانی، رفتاری و اجتماعی مؤثر قلمداد کرده است. «هامبورگ» (1990) به نقل از «موت و همکاران» (1999) نیز آموزش مهارتهای اجتماعی را که زیر مجموعه مهارتهای زندگی هستند، بر کاهش خشم، اضطراب و افسردگی مؤثر دانسته است.
همانگونه که یافتههای پژوهشی فوق نشان میدهند، آموزش مهارتهای زندگی به ویژه مهارت حل مسأله بر افزایش سلامت روانی به خصوص کاهش میزان اضطراب و افسردگی مؤثر است. بدین ترتیب نتایج پژوهش نشانگر تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش سلامت روان به خصوص کاهش میزان افسردگی و اضطراب می باشد که با یافته های تحقیقی دیگر در این زمینه کاملاً مطابقت دارد. در واقع شباهت یافته پژوهش حاضر با یافتههای تحقیقی دیگر در این است که بیشترین میزان تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر افزایش سلامت روان مربوط به کاهش میزان افسردگی و اضطراب است.
یکی دیگر از جنبههای اشتراک پژوهش حاضر با یافتههای پژوهشی دیگر در این است که این پژوهش نیز مانند اکثر پژوهشهای مذکور دانشآموزان و نوجوانان را به عنوان نمونه مورد بررسی قرار داده است. بنابراین این شباهتها میتواند تا حدود نسبتاً زیادی به تعمیم نتایج پژوهش کمک نماید.
یکی از تفاوتهای پژوهش حاضر با تحقیقات دیگر آن است که در این پژوهش تأثیر آموزش مجموعه مهارتهای زندگی از جمله مهارت خودشناسی (شناخت ویژگیها و تواناییهای خود)، تعیین هدف، تصمیمگیری، برقراری ارتباط مناسب با دیگران، کنترل خشم، مقابله با استرس، حل مسأله و حفظ سلامت روانی و جسمانی به طور همزمان بر سلامت روان مورد بررسی قرار گرفته است. در حالی که در پژوهشهای مذکور تنها به یک یا چند مورد از مهارتهای زندگی از قبیل مهارت حل مسأله، کنترل خشم، مقابله با استرس و . . . پرداخته شده است.
بنابراین میتوان گفت که پژوهش حاضر در مقایسه با پژوهشهای دیگر به نتایج کلیتری دست یافته است. به طوری که تأثیر انواع دیگر مهارتهای زندگی نیز بر سلامت روان به اثبات رسیده است. به خصوص اینکه تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر کاهش میزان افسردگی، اضطراب و نشانگان جسمانی قابل ملاحظه بوده است. این امر نشان دهنده تأثیر آموزش مهارتهای زندگی در کلیه ابعاد بر جنبههای گوناگون سلامت روان میباشد.
فرضیه دوم پژوهش ، مبنی بر اینکه آموزش مهارتهای زندگی موجب درونیتر شدن منبع کنترل گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل میشود، تأیید نشده است و از لحاظ آماری تفاوت معنیداری بین میانگینهای دو گروه به جز در مقیاس C مشاهده نگردید. البته لازم به ذکر است که منبع کنترل گروه آزمایشی پس از اعمال متغیر مستقل- آموزش مهارتهای زندگی- در مقایسه با موقعیت پیش آزمون درونیتر شده است. یعنی میانگین نمرات، به خصوص در مقیاس C (اعتقاد به شانس) در گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل کاهش یافته است. بنابراین میتوان گفت که آموزش مهارتهای زندگی تا حدودی بر درونیتر شدن منبع کنترل گروه آزمایشی مؤثر بوده است.
بررسی تحقیقات «تلادو» و همکاران (1974) به نقل از سازمان بهداشت جهانی (1377) نشان میدهد که توانانی در حل مسأله با افزایش عزت نفس و منبع کنترل درونی ارتباط دارد . «لانگ و شرر» (1984) به نقل از کادیشن و همکاران (2001) آموزش مهارتهای زندگی را بر درونی تر شدن منبع کنترل مجرمان مؤثر ارزیابی کردند. «هامبورگ» (1990) به نقل از «موت و همکاران» (1999) آموزش مهارتهای اجتماعی را که زیر مجموعه مهارتهای زندگی هستند بر ایجاد منبع کنترل درونی مؤثر دانست. «شاپ و کوپلند» (1993) معتقد هستند که توانایی در مهارت قاطعیت در نه گفتن- به عنوان یک مهارت زندگی- با منبع کنترل درونی ارتباط مثبت دارد. همچنین «پوپ و سوزان» (1988) به نقل از قاسمیان (1375) و «کاسیدی» (2000) مطرح کردند که افراد دارای منبع کنترل درونی از شیوههای مقابلهای مثبت استفاده میکنند.
همانگونه که ملاحظه میگردد، تحقیقات فوق نشانگر تأثیر آموزش مهارتهای زندگی بر درونیتر شدن منبع کنترل می باشد. یافته پژوهش حاضر نیز تا حدودی نتایج فوق را تأیید می کند. بدین معنا که ملاحظه میشود پس از اعمال آموزش مهارتهای زندگی، کاهش اندکی در میزان نمرات گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل حاصل شده است، ولیکن فرضیه پژوهش مبنی بر تفاوت میانگینهای دو گروه آزمایشی و کنترل در مقیاسها به جز مقیاس C، مورد تأیید قرار نگرفت. در هر حال با توجه به نتایج تحقیقات قبلی که آموزش مهارتهای زندگی را بر درونیتر شدن منبع کنترل مؤثر قلمداد کردند و همچنین با توجه به کاهش اندکی که در میزان نمرات گروه آزمایشی حاصل شده است، علیرغم عدم تفاوت بین میانگینهای دو گروه در همه مقیاسها میتوان گفت که آموزش مهارتهای زندگی میتواند بر درونیتر شدن منبع کنترل تأثیر مثبتی بگذارد. به خصوص اینکه بین میانگینهای دو گروه در مقیاس C (اعتقاد به شانس) تفاوت معنا دار است و این بدان معناست که آموزش مهارتهای زندگی توانسته است میزان اعتقاد به شانس را (که از مهمترین آیتمهای منبع کنترل بیرونی است.) در گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل کاهش دهد. اما یک علت احتمالی که در زمینه رد فرضیه پژوهش و همچنین کاهش اندک نمرات مطرح میشود، با توجه به بررسیهای عمیق پژوهشگر، ابهام برخی سؤالات پرسشنامه منبع کنترل و در نتیجه بیدقتی آزمودنیها در پاسخگویی به آزمون میباشد. یکی دیگر از علتهای احتمالی، اعتقاد شدید و عمیق آزمودنیها به تأثیر عوامل محیطی از جمله شانس در زندگی میباشد که این موضوع مرتباً در بحثهای گروهی مطرح شد. بنابراین در صورتی که عواملی جانبی مذکور بر نتایج پژوهش تأثیر نگذارند، می توان گفت که نتایج مورد انتظار حاصل خواهد شد.
لازم به توضیح است که در گروه کنترل- گروهی که آموزش مهارتهای زندگی را دریافت نکردهاند- در مجموع نه تنها شاهد تغییر قابل ملاحظه در جهت کاهش نمرات نمیباشیم بلکه در مورد بسیاری از افراد گروه مذکور شاهد افزایش میزان نمرات در برخی مقیاسها هستیم. البته کاهش نمرات را در مورد برخی از افراد، میتوان به گذشت زمان، تجارب آنان در فاصله پیش آزمون تا پس آزمون و . . . نسبت داد. در کل وقتی گروه کنترل را در ارتباط با گروه آزمایشی مورد بررسی قرار میدهیم، تأثیر آموزش مهارتهای زندگی را بر سلامت روان و منبع کنترل درک می کنیم.
در کل میتوان گفت با توجه به نهایت سعی و تلاش پژوهشگر جهت کنترل عوامل مداخلهگر و محدودیتهای پژوهش، آموزش مهارتهای زندگی میتواند موجب افزایش سلامت روان نوجوانان و نیز تا حدودی درونی تر شدن منبع کنترل آنان گردد. بدین ترتیب به جهت اهمیت علم مهارتهای زندگی در کلیه ابعاد حیات انسانی ضرورت آگاهی از آن برای کلیه افراد در هر موقعیت و شرایط و به کارگیری اصول اساسی آن در جهت ایجاد زندگی سالم، مفید و رو به تکامل آشکار میگردد. که البته در این میان اهمیت و لزوم کسب مهارتهای زندگی برای دختران نوجوان جهت ایفای نقشهای آتی در محیط خانوادگی، شغلی و اجتماعی به عنوان یک زن موفق و سالم، همسر موفق و سالم و مادر موفق و سالم نمایانتر میشود. چنانچه این امر میسر گردد سلامت خانواده و جامعه نیز تأمین خواهد شد. بنابراین با توجه به مطالب فوق و نتایج پژوهش حاضر و تحقیقات نزدیک به پژوهش، اهمیت تلاش علمی و پژوهش وسیع و کامل در این زمینه نمایان میشود . چرا که علم آموزش مهارتهای زندگی به عنوان یک روش پیشگیری اولیه در حوزه بهداشت روانی، میتواند اثرات مثبت و مفیدی را در افزایش سطح سلامت روان افراد و کاهش مشکلات و نابهنجاریهای روانی به همراه داشته باشد. بدین ترتیب پژوهش وسیع و همه جانبه در این زمینه و به کارگیری آن در تمامی ابعاد ضروری به نظر میرسد. به خصوص به کارگیری و اجرای برنامه آموزش مهارتهای زندگی در مدارس و یا از طریق رسانههای گروهی به صورت برگزاری کارگاههای آموزشی در جهت بالا بردن سطح آگاهی افراد در این زمینه و افزایش مهارتهای آنان، اثرات مثبت و مفیدی را به دنبال خواهد داشت.
بررسی یافتههای پژوهش این فرضیه پژوهش مبنی بر ارتباط مثبت و معنادار بین شیوه مقابله مسأله مدار و سلامت روان را مورد تأیید قرار میدهد. نتایج تحقیقات گوناگون نشان میدهد که بین دو متغیر مذکور ارتباط مثبت و معناداری وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:
«زوبین و اسپرینگ» (1977) به نقل از «داردن و گینتر» (1996) بهبود مهارتهای مقابلهای را در کاهش آسیبپذیری در مقابل بیماری اسکیزوفرنی مؤثر دانسته اند. «آمیرکهام» (1990 و 1994)، «پارکر و ایندلر» (1990) به نقل از اسپانگنبرگ و ترون (1991) و «دیکسون و همکاران» (1991) به نقل از ری و همکاران (1998) نقش راهبردهای مقابلهای را در سلامت جسمانی و روانی در موقعیتهای استرس آور زندگی مؤثر تلقی نمودند. همچنین «کامپاس» (1987) به نقل از احمدی زاده (1373) آموزش مهارت مقابلهای مسأله مدار را در افزایش سازگاری کودکان و نوجوانان مؤثر دانست. «بیلینگز و موس» (1984) به نقل از کولینز و ماو برای (1999) دریافتند که مقابله متمرکز بر حل مسأله و کنترل هیجانی، با نابهنجاریهای روانی شدید، کمتر مرتبط است. «آلدوین و رونسون» (1987) به نقل از همان منبع معتقدند که فعالیت متمرکز بر حل مسأله یک عامل حفاظتی در مقابل استرس می باشد. «یونگر و همکاران» (1998) نیز آموزش مهارتهای مقابلهای حل مسأله را در کنترل استرس و سلامت جسمانی و روانی مؤثر دانستهاند «ویتالیانو و دیگران» (1990) به نقل از کولینز و ماوبرای (1999) دریافتند که مقابله متمرکز بر مشکل با خلق افسرده ارتباط منفی دارد. همچنین بارون و دیگران (1994) به نقل از یونگر و همکاران (1998) نیز راهبرد متمرکز بر مسأله را عامل حفاظتی در مقابل افسردگی و ضعف سلامت جسمانی می داند.
همانگونه که ملاحظه می شود، نتایج تحقیقات فوق، تأییدکننده یافته پژوهش حاضر میباشند. بدین معنا که همبستگی بالا و مطلوب دو متغیر مذکور در پژوهش حاضر با نتایج فوق کاملاً هماهنگی و مطابقت دارد. بنابراین با توجه به تأیید فرضیه فوق و نتایج تحقیقات متعدد می توان گفت که برخورداری از شیوه مقابلهای مسأله مدار پیشبینی کننده سلامت روان فرد میباشد.
در ضمن یافته پژوهش حاضر نشان میدهد که بین درونیتر شدن منبع کنترل و سلامت روان ارتباط مثبت و معناداری وجود ندارد. بنابراین فرضیه (2) پژوهش مورد تأیید قرار نگرفته است. در حالیکه تحقیقات متعددی بیانگر ارتباط بین دو متغیر مذکور میباشند، که به برخی از آنها اشاره میشود:
«فیتر» (1967) به نقل از امین یزدی، صالحی فدردی (1378) بیان کرد که افراد دارای منبع کنترل بیرونی در مقیاس اضطراب و فشار روانی نمرات بالاتری نسبت به درونیها کسب می کنند. «کوپر» (1983)، «لفکورت» (1982)، «کلی» (1986) و «میریس» (1988) به نقل از قاسمی (1375) معتقدند که افراد دارای منبع کنترل درونی، کمتر به اختلالات روانی مانند افسردگی و اختلالات اضطرابی دچار میشوند. «هولدر و لوی» (1988) به نقل از بیان زاده و همکاران (1378) معتقدند که افراد دارای منبع کنترل بیرونی سطوح بالاتری از پریشانی روانی را نشان می دهند. همچنین «استریکند» (1987) به نقل از همان منبع و «ری و همکاران» (1998) معتقدند که افراد دارای منبع کنترل درونی، اضطراب، افسردگی و استرس کمتری در مقایسه با افراد دارای منبع کنترل بیرونی نشان می دهند.
«گیفور و همکاران» (1990) ، «ریدلورن» (1995)، «کوپراسمیت» (1967) به نقل از میرهاشمیان (1377) ، بیابانگرد (1370)، «فورن هام و همکاران» (1994) به نقل از نجفی (1379)، «تیلر، کندی و دیگران» (1995) به نقل از میرهاشمیان (1377) و «ری و همکاران» (1998) بین منبع کنترل درونی و عزت نفس بالا ارتباط معناداری مشاهده کردهاند. «کلی » (2000) نیز معتقد است که منبع کنترل یک پیش بینی کننده قوی و معنا دار در مورد سلامت عمومی و رضایت خاطر از زندگی نوجوانان میباشد.
تحقیقات متعدد دیگری نیز در تأیید نتایج فوق بین منبع کنترل درونی و سلامت روانی را مطرح نمودهاند در حالیکه در پژوهش حاضر ارتباط معناداری بین دو متغیر مذکور مشاهده نشده است. بدین معنا که نتایج همبستگی بین دو متغیر، بیانگر عدم ارتباط معنادار می باشد. در رابطه با علل عدم ارتباط معنادار بین متغیرهای مذکور در پژوهش حاضر میتوان گفت با توجه به بررسیهای عمیق و همه جانبه پژوهشگر، عواملی همچون ابهام سؤالات پرسشنامه منبع کنترل برای برخی از آزمودنیها و نیز اعتقاد عمیق برخی از آنان به تأثیر عوامل بیرونی مانند اعتقاد به شانس در زندگی ، بر نتایج پژوهش اثر گذار بودهاند. بنابراین در واقع علت اساسی این امر ابهام برخی سؤالات پرسشنامه منبع کنترل و در نتیجه بیدقتی آزمودنیها در پاسخگویی به آزمون میباشد. چرا که برخی جملات آنچنان که باید، برای آزمودنیها قابل فهم نبود و منجر به سؤالات پی در پی آنان می شد و علیرغم تلاش پژوهشگر در جهت رفع ابهامات احتمالاً نتایج پژوهش ، تحت تأثیر این امر قرار گرفته است. در نتیجه می توان گفت در صورتیکه عوامل مذکور بر نتایج پژوهش تأثیر نگذارند، نتایج مورد انتظار حاصل خواهد شد.
بررسی و تحلیل فرضیه سوم پژوهش مبنی بر ارتباط مثبت و معنادار بین شیوه مقابلهای مسأله مدار و درونیتر شدن منبع کنترل، نشانگر تأیید ارتباط معنادار و مثبت بین متغیرهای مذکور میباشد. تحقیقات متعددی از جمله تحقیقات «لفکورت و دیوید سون- کاتز» (1991) به نقل از کلینکه (1380) و همچنین «کلینکه» (1380) نشانگر آن است که افراد دارای منبع کنترل بیرونی از شیوههای مقابلهای مثبتتری در حل مسأله استفاده می کنند. همانگونه که ملاحظه می شود نتایج تحقیقات قبلی با یافته پژوهش حاضر مطابقت دارد. بنابراین با توجه به نتایج و یافتهها می توان گفت برخورداری از منبع کنترل درونی پیش بینی کننده قوی و معناداری جهت استفاده از شیوه مقابله مسأله مدار میباشد.
همانگونه که از نتایج و یافتههای جانبی بر میآید، بین سطح تحصیلات مادر و شیوه مقابلهای دانشآموزان ارتباط معناداری وجود دارد. بدین معنا که هر چه سطح تحصیلات مادر بالاتر باشد، دانشآموزان از شیوه مقابلهای مثبتتری (شیوه مقابله مسأله مدار) استفاده می کند. همچنین شاغل بودن مادر با سلامت روان دانشآموزان ارتباط معناداری دارد. بدین معنا که دانشآموزان دارای مادران شاغل از سلامت روان بالاتری برخوردارند و در ضمن در مقابله با مشکلات بیشتر از شیوه مقابله ای مسألهمدار استفاده می کنند. یکی دیگر از یافتههای جانبی، ارتباط معنادار و مثبت بین عملکرد تحصیلی دانشآموزان با شیوه مقابلهای آنان میباشد، این امر نشانگر آن است که دانشآموزان دارای عملکرد تحصیلی (معدل کتبی) بالاتر، بیشتر از شیوه مقابلهای مسأله مدار استفاده میکنند و هنگام مقابله با مشکلات کمتر دچار علائم جسمانی(مانند سردرد، تپش قلب، بیخوابی، تهوع و . . . ) و علائم هیجانی (مانند خشم، عصبانیت و . . . ) میشوند. در تبیین مطلب فوق میتوان گفت که یافته های جانبی پژوهش حاضر مبنی بر ارتباط معنادار بین سطح تحصیلات مادر، شاغل بودن مادر و برخورداری از عملکرد تحصیلی بالاتر با سلامت روان و شیوه مقابلهای مسأله مدار، نشانگر اهمیت و تأثیر شرایط فرهنگی، خانوادگی و اجتماعی مطلوب بر افزایش سطح سلامت روان میباشد. بطوریکه اکثر یافتههای پژوهشی دیگر نیز معتقدند که برخورداری از شرایط فرهنگی، اجتماعی و خانوادگی مطلوب و مناسب می تواند پیش بینی کننده خوبی برای سلامت روان باشد. به طور کلی هر چند یافتههای فوق در این پژوهش به صورت جانبی مورد بررسی قرار گرفتهاند اما به هر حال نتایج و یافتههای حمایت کننده از فرضیات پژوهش هستند که بیانگر بررسی عمیقتر و وسیعتر پیرامون موضوع میباشند.
بنابراین با توجه به یافتههای پژوهش حاضر و یافتههای تحقیقات متعدد دیگر میتوان گفت که افراد دارای سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی ، کسانی هستند که احساس میکنند سرنوشت زندگی خویش را خودشان بر عهده دارند، زندگی خود را مسؤولانه و به طور مؤثر کنترل مینمایند، با موفقیت با موانع و مشکلات زندگی خویش مقابله میکنند و با ایمان و توکل بر خداوند متعال مسیر تکامل را طی مینمایند و روز به روز به کمال مطلوب نزدیکتر میشوند. همه ما با نگاهی دقیق به اطراف خویش میتوانیم دریابیم که اکثر افرادی که در ابعاد گوناگون زندگی به موفقیتهایی دست یافتند، از ویژگیهای فوق برخوردار هستند.
بخشی از فهرست مطالب مقاله بررسی تأثیر آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و منبع کنترل نوجوانان
خلاصه
مقدمه
بیان مساله
اهمیت و ضرورت پژوهش
متغیرهای پژوهش
تعریف علمی و عملیاتی «مهارتهای زندگی» :
تعریف علمی و عملیاتی «سلامت روان» :
تعریف علمی و عملیاتی «منبع کنترل» :
مبنای تئوریکی برنامه آموزش مهارتهای زندگی
اهداف آموزش مهارتهای زندگی
اهمیت مهارتهای زندگی در سلامت روانی
ابعاد مهارتهای زندگی
پیشینه تحقیقاتی پژوهش
جمع بندی و نتیجهگیری از پیشینة تحقیقاتی پژوهش
فرضیات پژوهش
روش بررسی
1- پرسشنامه سلامت عمومی گلدبرگ (GHQ)
2- پرسشنامه منبع کنترل لونسون
3- ابزار آموزش مهارتهای زندگی
روشهای آماری پژوهش
بحث و نتیجهگیری
فهرست منابع فارسی
دانلود مقاله بررسی تأثیر آموزش مهارت های زندگی بر سلامت روان و منبع کنترل نوجوانان