فایل : word
قابل ویرایش و آماده چاپ
تعداد صفحه :9
اشاره: هنوز چند روزی به شروع فصل مدرسه باقی نمانده بود که فرید کوچولو، با مامان تو خیابون ها، کوچه و بازارها از این مغازه به آن مغازه به دنبال خرید لباس فرم مناسبی بودند، که مدرسه گفته بود. حتماً باید رنگش سرمه ای با خطهای سفید روی آستین باشد! برای خواهر بزرگش هم روپوشی کرم رنگ با مقنعه ای سرمه ای که مخصوص بچه های راهنمایی بود! مجید برادر بزرگترش هم باید کله اش را نمره چهار میزد! دل تو دلش نبود، نمی فهمید اینقدر التهاب مامان و خواهر بزرگش از چیه؟ او دائم تو خانه میگفت: باز هم شروع شد، باید و سختگیری های مدیر و ناظم و اخم و تخم معلم را تحمل کنیم! باز هم تنبیه! باز هم درس! تکلیف و جریمه! حیف، چقدر زود گذشت، کاش اصلاً مدرسه نمی رفتیم! طفلک فرید، اینها را که میشنید و صحبت های مامان رو که میگفت توی مدرسه مواظب باش این کار را نکنی . درس نخوانی، خانم معلم کتکت میزند و شنیده بود، بچه های شیطون را میاندازند تو اتاق های تاریک و... بابا میگفت آخر که چی لیسانس بگیرند، بیکار و بی عار، ویلون تو خیابونها. فرید کوچولو اینها را میشنود . پاک ترس ورش میدارد، یعنی مدرسه اینقدر بده! چقدر سختگیرن! چند روز مونده به شروع سال پاشو توی یک کفش میکنه که من مدرسه نمی روم، جیغ میکشید و گریه میکرد که مدرسه را دوست ندارم. دلیل اینکه بچهها از مدرسه رفتن میترسند چیست؟
تحقیق ترس از مدرسه در کودکان