برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
دانلود پاورپوینت اصل مداهنه در سیره اجتماعی - 5 اسلاید
برای دانلود کل پاورپوینت از لینک زیر استفاده کنید:
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه14
بخشی از فهرست مطالب
لطافت و خوش خلقی از برجسته ترین ویژگیهای پیامبر(ص) است
پیامبر وسالمندان
منابع
لطافت و خوش خلقی از برجسته ترین ویژگیهای پیامبر(ص) است
اخلاق نیکو و خوش خلقی از اساسی ترین ویژگیهای حضرت محمد (ص) به شمار می رود که این حسن خلق را در رفتار با خانواده، کودکان و اقشار مختلف مردم به خوبی نشان می داد.
در سخنان پیامبر اکرم (ص) از حسن خلق به نیک خویی با خدا و نیک خویی با بنده خدا یاد شده است، حسن خلق با مردم یعنی بر آزار و اذیتی که از سوی دیگران بر فرد می شود، صبر کرد و بردبار بود. پیامبر که دارای حسن خلق بود، مردم را به این صفت فرا می خواند و از بد خلقی جلوگیری می کرد . از پیامبر نقل شده است که می فرمود" خدایا اخلاقت نیکوست پس اخلاق مرا نیز نیکو گردان." و یا می فرمود "پروردگارا از نفاق و سوء خلق به تو پناه می برم."
پیامبر اکرم (ص) در میان مردم بهترین خلق را داشت و گرامی ترین و با تقواترین آنها بود، تا جائیکه طبری اظهار داشت: کسی را خوش خلق تر از حضرت محمد (ص) ندیدم . قرآن کریم نیز از اخلاق حسنه حضرت محمد (ص) به خوبی و عظمت یاد می کند و اخلاقی چون حیا، کرم، شجاعت، بردباری و دیگر صفات زیبای او را یادآور می شود .
از این رو پیامبر اکرم(ص) که بهترین مردم برای خانواده و امتش بود، با حسن معاشرت، احترام و اکرام با دیگران برخورد می کرد. از اخلاق حضرت محمد(ص) تعامل و برخورد با خانواده بوده است که بسیار با مهربانی و لطافت با آنها برخورد می کرد و به آنها احترام می گذاشت.
وی در برخی امور و پاسخگویی به نیازهای آنها بسیار سهیم بوده و برای خانواده خود به ویژه برای حضرت خدیجه (س) و حضرت فاطمه(س) ارزش بسیار قائل بود، به خصوص در دورانی که اکرام به زن بدترین اعمال به شمار می رفت.
نبی اکرم (ص) با سالمندان و کودکان بسیار مهربانانه و لطیف رفتار می کرد تا جائیکه هنگامی که در نماز می ایستاد و صدای گریه کودکی را می شنید نمازش را به سرعت به پایان می رساند تا مادر کودک را بیابد و یا هنگامی که حسن و حسین در سجده بر پشت پیامبر
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مکّه به دنیا آمد.
پیش از ولادت، پدرش عبداللّه درگذشته بود.
محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) شش سال داشت که مادرش آمنه را نیز از دست داد.
او تا هشت سالگى زیر سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمویش ابوطالب سُکنا گزید.
رفتار و کردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب کرد و دیرى نگذشت که مهرش در دلها جاى گرفت.
او برخلافِ کودکانِ همسالش که موهایى ژولیده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهایش را مرتّب مىکرد و سر و صورتِ خود را تمیز نگه مىداشت.
او به چیزهاى خوراکى هرگز حریص نبود، کودکان همسالش، چنان که رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مىخوردند و گاهى لقمه از دست یکدیگر مىربودند، ولى او به غذاى اندک اکتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى مىکرد.
در همه احوال، متانت بیش از حدِّ سنّ و سالِ خویش از خود نشان مىداد.
بعضى روزها همین که از خواب برمىخاست، به سر چاه زمزم مىرفت و از آب آن جرعهاى چند مىنوشید و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مىنمودند، مىگفت: احساس گرسنگى نمىکنم.
او نه در کودکى و نه در بزرگسالى، هیچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد.
عموى مهربانش ابوطالب او را همیشه در کنار بستر خود مىخوابانید.
همو گوید: من هرگز کلمهاى دروغ از او نشنیدم و کار ناشایسته و خنده بیجا از او ندیدم.
او به بازیچههاى کودکان رغبت نمىکرد و گوشه گیرى و تنهایى را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود.
آن حضرت در سیزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى کرد.
در همین سفر بود که شخصیّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد.
بیست و پنج سال داشت که با خدیجه دختر خویلد ازدواج کرد.
محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) در میان مردم مکّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا که همه، او را محمّد امین مىخواندند.
در همین سنّ و سال بود که با نصب حجرالاسود و جلوگیرى از فتنه و آشوب قبایلى، کاردانى و تدبیر خویش را ثابت کرد و با شرکت در انجمن جوانمردان مکّه (= حلفالفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند.
پاکى و درستکارى و پرهیز از شرک و بتپرستى و بىاعتنایى به مظاهر دنیوى و اندیشیدن در نظام آفرینش، او را کاملاً از دیگران متمایز ساخته بود.
آن حضرت در چهل سالگى به پیامبرى برانگیخته شد و دعوتش تا سه سال مخفیانه بود.
پس از این مدّت، به حکم آیه «وَ أَنـْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقـْرَبینَ»; یعنى: «خویشاوندان نزدیک خود را هشدار ده!»، رسالت خویش را آشکار ساخت و از بستگان خود آغاز کرد و سپس دعوت به توحید و پرهیز از شرک و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند.
از همین جا بود که سران قریش، مخالفت با او را آغاز کردند و به آزار آن حضرت پرداختند.
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) در مدّت سیزده سال در مکّه، با همه آزارها و شکنجه هاى سرمایه داران مشرک مکّه و همدستان آنان، مقاومت کرد و از مواضع الهى خویش هرگز عقب نشینى ننمود.
پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه، ناچار به هجرت شد.
پس از هجرت به مدینه زمینه نسبتاً مناسبى براى تبلیغ اسلام فراهم شد، هر چند که در طىّ این ده سال نیز کفّار، مشرکان، منافقان و قبایل یهود، مزاحمت هاى بسیارى براى او ایجاد کردند.
در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترک مکّه و ابلاغ امامت على بن ابىطالب(علیه السلام) در غدیر خم و اتمام رسالت بزرگ خویش، در بیست و هشت صفر سال یازدهم هجرى، رحلت فرمود.
اخلاق و سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) کاملترین انسان و بزرگ و سالار تمام پیامبران است.
در عظمت آن حضرت همین بس که خداوند متعال در قرآن مجید او را با تعبیر «یا ایّها الرّسول» و «یا ایّها النّبى» مورد خطاب قرار مىدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانیان معرّفى مىنماید: «لَقَدْ کانَ لَکُم فی رَسُول اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در] سیره و سخن[ پیامبر خدا براى شما الگوى نیکویى است.»او به حقّ داراى اخلاقى کامل و جامعِ تمام فضایل و کمالات انسانى بود.
خدایش او را چنین مىستاید: «إِنّک لَعَلى خُلُق عَظیم»; «اى پیامبر تو داراى بهترین اخلاق هستى.» «وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»; «اگر تندخو و سخت دل مىبودى مردم از اطرافت پراکنده مىشدند.» از این رو، یکى از مهمترین عوامل پیشرفت اسلام، اخلاق نیکو و برخورد متین و ملایم آن حضرت با مردم بود.
در طول زندگانى او هرگز دیده نشد وقتش را به بطالت بگذراند.
در مقام نیایش همیشه مىگفت: «خدایا از بیکارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مىبرم.»، و مسلمانان را به کار کردن تحریض مىنمود.
او همیشه جانب عدل و انصاف را رعایت مىکرد و در تجارت به دروغ و تدلیس، متوسّل نمىشد و هیچ گاه در معامله سختگیرى نمىکرد و با کسى مجادله و لجاجت نمىنمود و کار خود را به گردن دیگرى نمىانداخت.
او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مىدانست و مىفرمود: این دو در همه تعالیم پیغمبران تأکید و تأیید شده است.
در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمکاران هستند و نباید نقش تماشاگر داشته باشند.
مىفرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یارى نما! اصحاب گفتند: معنى یارى کردن مظلوم را دانستیم، ولى ظالم را چگونه یارى کنیم؟ فرمود: دستش را بگیرید تا نتواند به کسى ستم کند!خواننده گرامى! از آنجا که ما در روزگار تباهى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مىبریم، مناسب است که در اینجا سیماىِ صمیمى پیامبرانِ الهى را عموماً و چهره تابناک و حقیقتِ انسانىِ محمّد پیامبر اسلام را خصوصاً در تابلوىِ تاریخىِ مستند و شکوهمندى بیابیم که به حقّ در عصر ما برترین تصویر انسانىِ نزدیک به حقیقت از آن حضرات است.
منشور سه بُعدى تاریخ، سه چهره را نشان مىدهد: قیصران، فیلسوفان و پیامبران.
پیامبران «سیمایى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صمیمیّت بیشتر از اُبّهت و قدرت پیداست، از پیشانیشان پرتو مرموزى که چشمها را خیره مىدارد ساطع است ، پرتویى که همچون «لبخندِ سپیده دم» محسوس است امّا همچون راز غیب مجهول.
ساده ترین نگاهها آن را به سادگى مىبینند امّا پیچیده ترین نبوغها به دشوارى مىتوانند یافت.
روحهایى که در برابر زیبایى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنایى و رمز شگفت آن را همچون گرماى یک «عشق»، برق یک «امّید» و لطیفه پیدا و پنهان زیبایى حس مىکنند و آن را در پرتو مرموز سیمایشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنین دامن گستر آوایشان، عطر مستىبخش اندیشه شان ، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سکوتشان و زندگى کردنشان مىبینند، مىیابند و لمس مىکنند.
و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جریان مىیابد و از آن پُر، سرشار و لبریز مىشوند.
و این است که هر گاه بر بلندى قلّه تاریخ برآییم انسانها را همیشه و همه جا در پى این چهره هاى ساده امّا شگفت مىبینیم که «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهیم، نوح، موسى و عیسى، پیامبران بزرگِ تاریخ این چنین بوده اند ، امّا محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)که خاتم الانبیا است چگونه است؟«در برابر کسانى که با وى به مشاجره برمىخاستند وى تنها به خواندن آیاتى از قرآن اکتفا مىکرد و یا عقیده خویش را با سبکى ساده و طبیعى بیان مىکرد و به جدل نمىپرداخت.
زندگىاش، پارسایان و زاهدان را به یاد مىآورد.
گرسنگى را بسیار دوست مىداشت و شکیباییش را بر آن مىآزمود.
گاه خود را چندان گرسنه مىداشت که بر شکمش سنگ مىبست تا آزارِ آن را اندکى تخفیف دهد.
در برابر کسانى که او را مىآزردند چنان گذشت مىکرد و بدى را به مِهر پاسخ مىداد که آنان را شرمنده مىساخت.
هر روز، از کنار کوچه اى که مىگذشت، یهودىاى طشت خاکسترى گرم از بام خانه بر سرش مىریخت و او بىآنکه خشمگین شود، به آرامى رد مىشد و گوشه اى مىایستاد و پس از پاک کردن سر و رو و لباسش به راه مىافتاد.
روز دیگر با آنکه مىدانست باز این کار تکرار خواهد شد مسیر خود را عوض نمىکرد.
یک روز که از آنجا مىگذشت با کمال تعجّب از طشت خاکستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفیق ما امروز به سراغ ما نیامد! گفتند: بیمار است.
گفت: باید به عیادتش رفت.
بیمار در چهره محمّد که به عیادتش آمده بود چنان صمیمیّت و محبّت صادقانه اى احساس کرد که گویى سالها است با وى سابقه دیرین دوستى و آشنایى دارد.
مرد یهودى در برابر چنین چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خیر، یکباره احساس کرد که روحش شسته شد و لکّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و میل به کجى و خیانت از ضمیرش پاک گردید.
چنان متواضع بود که عرب خودخواه و مغرور و متکبّر را به اعجاب وامىداشت.
زندگىاش، رفتارش و خصوصیّات اخلاقىاش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى اندیشه و زیبایى روح را الهام مىداد.
سادگى رفتارش و نرمخویى و فروتنىاش از صلابت شخصیّت و جذبه معنویتش نمىکاست.
هر دلى در برابرش به خضوع مىنشست و هر غرورى از شکستن در پاى عظمتِ زیبا و خوبِ او سیراب مىشد.
در هر جمعى برترى او بر همه نمایان بود.»
صفات و ویژگیهاى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)
از آشکارترین صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که غرورِ پیروزى او را نمىگرفت، چنان که در بازگشت از نبرد بدر و فتح مکّه نشان داد، و نیز از شکست نا امید نمىشد، همان طور که شکست احد بر وى تأثیر نداشت، بلکه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نیز نقض پیمان بنى قریظه و پیوستن آنان به سپاه احزاب بر روحیه او تأثیرى نگذاشت، بلکه او را ثابت قدم گردانید.
از صفات دیگر او احتیاط و پرهیز بود که نیروى دشمن را بدین وسیله ارزیابى کرده، براى مقابله با او به تهیّه ابزار و تجهیزات دست مىزد.
حتّى هنگام اقامه نماز نیز احتیاط را از دست نمىداد، بلکه مراقب و هوشیار بود.
صفت دیگر او نرمى همراه با صلابت بود که در شرایط متغیّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغییر این شرایط، دستورها و احکام جدیدى صادر مىکرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمرکز فرماندهى، توجّه و تأکید فراوان داشت.
با یاران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در میان آنها تقویت مىکرد.
به کوچک رحم مىکرد، بزرگ را گرامى مىداشت، یتیم را خشنود کرده و پناه مىداد، به فقیران و مسکینان نیکى و احسان مىکرد، حتّى به حیوانات هم ترحّم مىنمود و از آزار آنها نهى مىکرد.
از مهمترین نمونه هاى انسانیّتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که آن حضرت نیروهایى را که براى سرایا و جنگ با دشمن اعزام مىکرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم یورش و شبیخون علیه ایشان وصیّت و سفارش مىفرمود.
او بیشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد کند، نه این که مردانِ ایشان را بکشد.
آن حضرت سفارش مىکرد تا پیر مردان، کودکان و زنان را نکشند و بدن مقتول را شکنجه و مُثله نکنند.
وقتى قریش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ایشان، براى تهیّه گندم از یمن، موافقت فرمود.
او به صلح کامل در جهان دعوت مىکرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهیز داشت.
نامه هایى که به سوى پادشاهان مىفرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّین بود و آن را براى آغاز کلام در دیدار بین فرزندان آدم قرار داده بود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگها بیش از یک فرمانده تعیین مىکرد، ضوابطى دقیق براى فرماندهى لشکر و تقویت آن قرار مىداد و بین اصول سیاسى و نظامى ارتباط برقرار مىساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقیاد و فرمانبردارى مىدانست.
او برنامه ریزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنیاد گذاشت، و فرماندهى لشکر را بر اساس شایستگى و شناخت برگزید.
لشکر را به طور یکسان در فرماندهى خود جمع کرد، و از آنچه که در وسع و توانایى رزمندگان بود بیشتر به آنان مىبخشید.
تلاش براى تحقّق انسانیّت
وجود رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى همه مردم مایه رحمت بود و هیچ کس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمىکرد.
همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند.
آن حضرت به این رهنمودها دعوت مىکرد:1 ـ رشد و اعتلاى انسانیّت، مىفرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نیز از خاک است.»2 ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ،3 ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات،4 ـ آسان گیرى و گذشت قبل از مجازات.
شامل 19 صفحه فایل word قابل ویرایش
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 13
اخلاق سیاسی در سیره ی امام علی(ع)
اسوه ای کامل
حضرت علی علیه السلام از زمان ظهور اسلام همواره در جبهه ی حقّ بود و رفتار و شجاعت و جوانمردی اش تصویری زیبا از اسلام را متجلّی می کرد. او جلوه ی واقعی و کامل حق به شمار می آید. در کردار، جهاد، ایثار، تقوا، پاسداری از اسلام، ستیز با شرک، و در دانش، ایمان و عمل صالح، عالی ترین نمونه از تربیت شدگان مکتب قرآن و رسول بود. حضرت علی علیه السلام از آغاز بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در راه حق مجاهده کرد و هیچ گاه برای هوای نفس و قدرت طلبی دست به شمشیر نبرد. او در تمام جنگ های صدر اسلام یک هدف را تعقیب می کرد و آن، ترویج دین اسلام و حاکم کردن اخلاق دینی بر اخلاق جاهلی بود.
یکی از زیباترین جلوه های انگیزه ی الهی حضرت، پیکار «خندق» است. در این جنگ سرنوشت ساز که پیروزی در آن برای هردو جبهه ی حق و باطل تعیین کننده ی مسیر آینده بود، حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدّ، پهلوان نامدار دشمن، رو به رو شد. وقتی امام بر عمرو غلبه یافت، دشمن با انداختن آب دهان به وی اهانت کرد. حضرت او را رها ساخت و پس از مدتی به هلاکت رساند. امام در باره راز این عمل، فرمود:
«در آن لحظه عصبانی بودم و ترسیدم اگر او را به حال عصبانیت بکشم، کردارم از روی هوای نفس باشد نه به خاطر خدا. به همین جهت رهایش کردم و وقتی برخشم خویش غالب شدم، به او حمله بردم.»
حضرت در تمامی عرصه های زندگی، مظهر کامل عبودیت الهی بود. این امر در شخصیت سیاسی وی کاملاً آشکار است.
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، ابوبکر به خلافت رسید. ابوسفیان که در پی فرصتی برای ایجاد فتنه در جامعه ی نوپای اسلامی بود، از امیرمؤمنان خواست خلافت ابوبکر را نپذیرد و گفت: «اگر بخواهم، زمین را از سرباز و اسب پر می کنم و خلافت را از او می ستانم.»1
حضرت علی علیه السلام که نیک می دانست ابوسفیان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «ای ابوسفیان! مؤمنان نسبت به یکدیگر خیرخواه اند، اما منافقان مردمی حیله گرند و به یکدیگر خیانت می کنند. اگرچه خانه ها و بدن هایشان به یکدیگر نزدیک باشند.»2
امام می دانست برای رسیدن به حقّ خود نباید به هر وسیله ای دست یازد؛ به همین دلیل، درخواست ابوسفیان را رد کرد3 و تا زمانی که مردم به او روی نیاوردند، هرگز برای کسب قدرت گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفای سه گانه، حضرت هیچ اقدامی جهت تضعیف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبیر امور یاری کرد. بر اساس سیاست رایج در جوامع بشری، حضرت علی علیه السلام باید زمینه لازم برای رسیدن به قدرت را، حتی به بهای تضعیف خلفا، فراهم می آورد؛ اما او تنها رضا و عبودیت خداوند را در نظر داشت و هیچ گونه پیمان شکنی را، حتی با عالی ترین اهداف، مجاز نمی دانست. این در حالی است که حضرت همواره بر حقّ خویش در «خلافت» تأکید کرده و خلفای پیشین را نامشروع می داند.4 او حکومت را حقّ مسلّم خود دانسته ولی برای رسیدن بدان، هیچ روش نامشروعی را انتخاب نمی کند و حتی از دادن وعده ای که نتواند بدان وفا کند، می پرهیزید. امام از پایمال شدن حقّ خویش توسط خلفا ناراضی بود، اما برای تثبیت موقعیتش هرگز نخواست جایگاه خلفا را تضعیف کند. علاوه بر این، برای پشتیبانی از اسلام و تضمین تداوم آن، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. این تلاش شامل گفتمان و مناظره با یهودیان و مسیحیان، راهنمایی و ارشاد خلفا در امر مملکت داری، قضاوت و داوری در دادخواهی های دشوار، بیان احکام دین و... بود.5
حضرت پس از مرگ عمر، در شورای شش نفری «انتخاب خلیفه» قرار گرفت. امام اصولاً این شورا را مشروع نمی دانست و از اینکه با مردانی چون عثمان و طلحه همپایه گردیده است، ناخرسند بود. وی در این باره می فرماید:
«شگفتا کسی که در زندگی می خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید، کوشید تا آن را به عقد دیگری در آورد... من آن مدت دراز را با شکیبایی به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگانی او به سرآمد، گروهی را نامزد کرد و مرا در جمله ی آنان در آورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه ی او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، این دوخت و آن برید، تا سومین به مقصود رسید.»6
با وجود این نارضایتی، باز هم درستی و راستی را فدای قدرت طلبی نکرد. عبدالرّحمان بن عوف به او گفت: با تو بیعت می کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کنی. حضرت فرمود: «می پذیرم، ولی طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و آنچه خود می دانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرّحمان شرط خود را با عثمان در میان نهاد و او پذیرفت. این ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت علی علیه السلام و عثمان همواره یکسان بود؛ آنگاه عبدالرّحمان با عثمان بیعت کرد. امام می توانست شرط عبدالرّحمان را بپذیرد و پس از رسیدن به خلافت، بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول صلی الله علیه و آله وسلم عمل کند؛ ولی چون تقوا و ترس از خداوند، معیار تمام اعمال و رفتار او است، هرگز نمی تواند پیمان خود را زیر پا نهد. تفاوت حضرت علی علیه السلام با عثمان و دیگران در همین جا است؛ عثمان گرچه وعده کرده بود طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و شیخین عمل کند و بنی امیه را بر مردم مسلّط نسازد؛ ولی وقتی به خلافت رسید، به هیچ یک از وعده هایش عمل نکرد.7
شایان دقّت و توجّه است که عمر بن خطاب ترکیب «شورا» را به نحوی تعیین کرده بود که انتخاب عثمان به عنوان خلیفه، در آن قطعی باشد؛ چنان که عبدالفتّاح عبدالمقصود در این زمینه می نویسد:
«وصیت عمر بدین شورا مانند قرار داد رسمی بود که آن مرد مظلوم (علی علیه السلام ) باید مغلوب باشد.»8
در دوره ی خلافت عثمان، حضرت علی علیه السلام با آنکه از تضییع حقّ خویش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که می توانست در مقابل شورشیان مقاومت کرد تا عثمان نجات یابد. پس از قتل عثمان، زمانی که مردم یکپارچه به امام روی آوردند و بیعت کردند، برخی مانند سعد بن ابی وقّاص، عبدالله بن عمر و اسامة بن زید از بیعت سرباز زدند. عده ای از یاران امام خواستند به زور از آنان بیعت بگیرند؛ ولی با نهی حضرت رو به رو شدند. پس از بیعت، طلحه و زبیر نیز با هدف مخالفت و پیمان شکنی نزد حضرت شتافتند و گفتند: می خواهیم برای به جای آوردن اعمال عُمره به مکه برویم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حیله است نه عمره!».9
اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزه ی حکومتی اش نمی شد؛ هرچند به سوی شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقی حاکم بر اندیشه ی وی، هرگز«قصاص قبل از جنایت» روا نیست.10 حضرت درباره ی پیمان شکنی آنان فرمود:
«چون به کار برخاستم، گروهی پیمانِ بسته شکستند و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند.»11
امام پس از رسیدن به حکومت هرگز نخواست اقدامی غیر عادلانه مرتکب شود و در مقابل خواست های ناروای طلحه و زبیر ـ که حکومت بصره و کوفه را می خواستند ـ مقاومت کرد؛ در حالی که بر اساس اصول حاکم بر سیاست جوامع بشری، می توانست تا زمان «تثبیت قدرت» به تقاضای آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نیز از همین زاویه قابل تحلیل است. ایشان پس از رسیدن به خلافت، بی درنگ به عزل کارگزاران وی پرداخت. نزاع معاویه با حضرت نیز رهاورد همین تصمیم بود. اگر امام به عزل معاویه نمی پرداخت، جنگ صفّین و پیامدهای آن تحقّق نمی یافت؛ ولی حضرت علی علیه السلام وی را ناشایست و ناصالح می دانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت. حضرت در خطبه ای به همین مطلب اشاره می کند:
«گویی او را می بینم که از شام بانگ برداشته است و پرچم های خود را پیرامون کوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشنده ی خود را با دندان بدراند و سرها بر زمین بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بیداد را بنیاد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا که شما را در این سوی و آن سوی زمین پراکنده گرداند، چندان که جز اندکی به مقدار سرمه ی چشم از شما باقی نماند.»12
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید