دانلود فایل pdf کتاب رسانه و بازنمایی اثر سید محمد مهدی زاده
فهرست اجمالی کتاب رسانه و بازنمایی
کتاب از ٤ فصل؛ نتیجه، واژگان و اصطلاحات فارسی – انگلیسی و منابع به شرح زیر تشکیل شده است:
١. بازنمایی
زبان و بازنمایی
گفتمان و بازنمایی
ایدئولوژی و بازنمایی
ایدئولوژی، زبان و قدرت
بازنمایی رسانهای: رسانه، گفتمان و قدرت
٢. گفتمانِ استعماریِ غرب: سیاست بازنماییِ شرق
صورتبندی گفتمانیِ ـ تاریخیِ شرقشناسی
بازنماییِ اسلام و مسلمانان در رسانهها
٣. گفتمان پدرسالاری: بازنمایی جنسیت
جنسیت و بازنمایی
بازنماییِ زنان در رسانهها
بازنماییِ زنان در تبلیغات تجاری
هرزهنگاری و بازنماییِ تنِ زنان
٤. گفتمان نژادپرستی: بازنماییِ نژاد
نژاد و بازنمایی
بازنماییِ سیاهپوستان در رسانهها
ابهامات موجود در بازنماییِ نژاد
کتاب "رسانهها و بازنمایی" در ابتدا مباحث نظریای در خصوص بازنمایی مطرح میکند و در فصل اول خود مشخصاً به نسبت زبان، گفتمان و ایدئولوژی بازنمایی میپردازد و نهایتاً، در سه فصل بعدی به سه حیطهی بازنمایی یعنی بازنمایی "مذهب"، بازنمایی "جنسیت" و بازنمایی "نژاد" میپردازد. فرض بنیادین کتاب این است که بازنماییها و معناسازیهای رسانهای، امری ذاتی و طبیعی نیست، بلکه بر ساختهای اجتماعی، فرهنگی، زبانی و گفتمانی است. بازنمایی، مبتنی بر گفتمانی است که مولّد نوع خاصی از دانش و معرفت است و بر آن اساس، مبادرت به تولید معنا میکند. علائم و نشانههای زبانی و رسانهای که بازنمایی بهواسطة آنها صورت میگیرد معصوم و بیطرف نیستند بلکه بر گفتمان و مناسبات و روابط قدرت دلالت میکنند...
معرفی و نقد: زهرا سخی
استوارت هال: "ما جهان را از طریق بازنمایی میسازیم و بازسازی میکنیم" (به نقل از مهدی زاده،1387، ص 14).
"رسانهها و بازنمایی" عنوان کتابی است که به تازگی توسط "دفتر مطالعات و توسعهی رسانهها" به قلم "سید محمد مهدیزاده" منتشر شده است که به طور عام به مقولهی رسانهها و تأثیر آن و رابطهاش با افکار عمومی میپردازد، چرا که آگاهی و ذهنیت مردم نسبت به جهان به محتوای رسانهها بستگی دارد و رسانهها واسطه و میانجی میان آگاهی و ساختارهای اجتماعی شکل دهندهی معنا هستند.
در فصل اول کتاب با عنوان "بازنمایی"، به مفهوم و کارکردهای خاص این مقوله پرداخته شده است که در اینجا سعی شده است که خلاصهای از مباحثی کتاب ارائه شود.
بازنمایی از دیدگاه "هال" (Stuart Hall) ،استفاده از زبان برای تولید نکتهای معنادار دربارهی جهان است؛ معنا در ذات وجود ندارد بلکه ساخته میشود و نتیجه و محصول یک رویهی دلالتی است.
معنا از طریق نشانه بازتولید میشود و معنا حاصل رابطه و تمایز میان نشانههاست. نمیتوان انکار کرد که پر کاربردترین نشانه برای بازتولید واقعیت، زبان است. این بدان معنا نیست که جهان واقعی خارج از زبان وجود ندارد بلکه فرایند معنا سازی از طریق زبان (دلالت) صورت میگیرد و در نتیجه واقعیتی نیست که خارج از فرایند بازنمایی باشد. زبان منعکس کنندهی واقعیت از پیش موجود نیست بلکه فهم ما از واقعیت روزمره را میسازد و درست است که جهان مستقل از بازنمایی های آن وجود دارد ولی معنادار شدن جهان در گرو بازنمایی آن است.
بازنمایی تحت نظر قدرتی خاص تولید و توزیع میشود و در کنترل قدرتی مسلط قرار دارد که مشروعیت و مقبولیت مفاهیم را تعیین میکند ،این را که چه مفاهیمی مشروعیت مییابند و چه مفاهیمی مقبولیت ندارند. در این میان میتوان گفت که بازنمایی با روابط قدرت در آمیخته است که در راستای تداوم و تقویت نابرابری های اجتماعی به تولید معنا میپردازد.
مفهوم سیاست بازنمایی از سوی اندیشمندان فمینیست و پسااستعماری به عنوان آثار مادی قدرت گفتمانی مطرح میشود که انسجام نظام گفتمانی را صرفا از طریق قدرت و سلطه ایجاد میکند و قدرت است که به نظام گفتمانی انسجام و صورت بندی میدهد.
در این مفهوم،بازنمایی اعمال سیاسیای دانسته میشود که قدرت را باز تولید میکند . یکی از راهبردهای اساسی این مفهوم کلیشه سازی است به این معنی که شخصیت انسان به چند ویژگی منفی و مبالغه آمیز تقلیل داده میشود. کلیشه سازی علاوه بر تقلیل شامل ذاتی کردن، آشنا کردن و تثبیت تفاوتها و مشخص کردن مرزهای "ما" و "آنها" نیز میشود" (مهدی زاده،1387، ص 19).
کلیشه سازی، تفاوتها را ذاتی، طبیعی و ثابت فرض میکند و هر چیز که در میان مرز بندی خودش از بهنجار قرار نگیرد بهراحتی طرد میکند.
بنابراین قدرت را نباید فقط در بهره برداری اقتصادی و اعمال فشار فیزیکی خلاصه کرد بلکه میتوان آن را درون رویهی بازنمایی معینی نیز درک کرد که این امر شامل اعمال قدرت نمادین از طریق رویهها ی بازنمایی میشود. کلیشه سازی در این اعمال خشونت نمادین عنصری کلیدی است.
کلیشه سازی در رسانهها از طریق ارائهی تصویر غلط از سلطهی واقعی گروه مورد نظر، نمایش محدود و ثابت و پایدار رفتار گروهی خاص و مشروعیت زدایی گروهی از طریق مقایسه با تصور آرمانی آن صورت میگیرد.
زبان و بازنمایی
نسبت زبان و بازنمایی از آن رو ضروری است که زبان نقشی کلیدی در ساخت کلیشههای فرهنگی، نژادی و جنسیتی در روند تولید معنا و بازنمایی دارد.
زبان رویهی دلالتی است که معنا را شکل میدهد و میسازد و در قالب زبان است که معنا تولید و توزیع میشود.
"سوسور" زبان شناس ساختگرای سوئیسی، زبان این گنجینهی معانی و فرهنگ را به دو بخش تقسیم میکند: "زبان" به عنوان مجموعهی نشانه های مرتبط و تابع مجموعهای از قواعد و "گفتار" یعنی رابطه و ارتباط کلامی میان افراد انسانی یا کاربرد فردی زبان. اساس زبان شناسی "سوسور" بر مبنای تکنیک دال و مدلول است دال همان کلمه یا لفظ و مدلول همان مفهوم و صورت ذهنی است رابطهی میان دال و مدلول رابطهای قرار دادی است و هیچ گونه رابطهی ذاتی میان آنها برقرار نیست. بر این مبنا که رابطه دال و مدلول مختص فرهنگ و قراردادهای اجتماعی هر جامعه است میتوان گفت که معنای ثابتی وجود ندارد و معانی درون تاریخ و فرهنگی ساخته میشوند.
در مورد نحوهی بازنمایی از طریق زبان سه رهیافت وجود دارد: "بازتابی" "تعمدی" و "برساخت گرا".
در رهیافت بازتابی اینگونه تصور میشود که معنا در جهان وجود دارد و زبان همانند آیینهای آن را بازتاب میدهد.
رهیافت تعمدی معتقد است مؤلف معنای منحصر به فرد خود را از طریق زبان تحمیل میکند.
دیدگاه برساخت گرا به ماهیت عمومی و اجتماعی زبان تأکید میکند. براساس این دیدگاه، این جهان مادی نیست که حاوی و ناقل معنا است بلکه سیستم زبان است که ما برای ارائهی مفاهیم خود از آن استفاده میکنیم. رهیافت برساخت گرا، شامل دو رویکرد نشانه شناختی و گفتمانی است.
رویکرد نشانهشناختی به این توجه میکند که بارنمایی و زبان چگونه معنا تولید میکنند و رویکرد گفتمانی به تأثیرات و پیامدهای بازنمایی و سیاست های آن توجه دارد و بر خاص بودن تاریخی یک شکل یا رژیم خاص بازنمایی تأکید میکند. تأکید بر زبان به عنوان یک مسئلهی عام وجود ندارد بلکه بر زبانهای خاص یا معانی و نحوه به کارگیری آنها در زمانها و مکان های خاص تأکید میشود
"فوکو" (Michel Foucault) به روابط قدرت البته نه از خلال روابط معنا بلکه با مطالعهی زمینه های تاریخی میپردازد و از زبان به گفتمان تغییر جهت میدهد. گفتمان، تولید دانش از طریق زبان است. "فوکو" برخلاف نشانهشناسان، بیشتر به تولید دانش و معنا میپردازد، آن هم نه از طریق زبان بلکه از طریق گفتمان." (مهدی زاده، 1387، ص 25)
"فوکو" اینگونه استدلال میکند که گفتمان محدود به عبارت، متن، کنش و منبع نمیشود. رویههای گفتمانی یکسان، صورت بندی گفتمانی یکسان را به وجود میآورند. اشیاء فیزیکی و رفتارها وجود دارند اما فقط درون گفتمان معنا میشوند و به صورت ابژههای دانش در میآیند. در این رویکرد، دانش به طور تفکیک ناپذیری اسیر روابط قدرت است و دانش را باید از طریق تکنولوژی های معین و استراتژی های کاربردی در موقعیتهای ویژه، در بافت تاریخی و رژیمهای نهادی به کار بست.
رسانهها صرفاً آینههایی برای انعکاس واقعیت نیستند. رسانهها بر ساخت اجتماعی واقعیت تأثیر میگذارند و آنچه از این دریچه بر میخیزد بازنمایی (ساخت رسانه ای واقعیت) واقعیت است. مبنای این برداشت از چرخش زبان شناختی غرب نشأت میگیرد که "زبان سازندهی معنا و واقعیت است نه انعکاس واقعیت."
گفتمان و بازنمایی
" فوکو" معتقد است که بازنمایی درون گفتمان صورت مینماید و درون گفتمان معنا دار میشود. در گفتمان، قدرت و دانش به هم پیوند میخورند؛ قدرت شیوهی فهم را تولید میکند؛ بنابراین نحوهی شناخت از جهان ثابت نیست. "گفتمان شیوهی بازنمایی خود و دیگری و روابط آنها است" (همان منبع، 1387: 29).
گفتمان هم در تولید و هم در قرائت متون و هم در زمینهی معنا بخشیدن به تجربه نقش دارد.
به عقیدهی "فوکو" ،درکی که ما از اشیاء داریم در محدودهی قید و بندهای گفتمانی شکل میگیرد: ویژگیهای گفتمان از طریق تعیین حدود حوزهای از اشیاء و تعریف یک دیدگاه مشروع برای عامل دانش و تثبیت هنجارهایی برای شرح و بسط مفاهیم و نظریهها مشخص میشود. از دید "فوکو" تعیین حدود یک حوزه نخستین مرحلهی تأسیس مجموعهای از رویههای گفتمانی است.
"فوکو" میگوید تنها راه درک واقعیت، از گفتمان و ساختارهای گفتمانی میگذرد. وی به انتزاعی و دلبخواهی بودن صرف این ساختارها و یا اینکه این ساختارها صرفاً اختراع نهادها و گروهها قدرتمند هستند معتقد نیست
بلکه به باور او نیروی به هم پیوستهای از فشارهای نهادی و فرهنگی همراه با ساختار درونی و ذاتی گفتمان وجود دارد که همیشه از نقشهها و امیال نهادها و قدرتمندان فراتر میرود.
ایدئولوژی و بازنمایی
معرفت ایدئولوژیک نتیجهی عملکردهایی است که در تولید معنا درگیر هستند. معنا، انعکاس شفاف جهان و زبان نیست؛ بلکه از تفاوتهای میان سوژهها و مقولههای نظام مرجع، نشأت میگیرد که جهان را طبقه بندی میکند و امکان میدهد از این طریق با اندیشهی اجتماعی عقل سلیم عجین شود.
ایدئولوژی و گفتمان در پیشبرد فهم ما در مورد نقش رسانهها در بازتولید روابط قدرت نابرابر نقش مکمل را ایفا میکنند.
"آلتوسر" (Louis Althusser) معتقد است که ایدئولوژی نه چیزی کاذب بلکه چارچوبی مفهومی است که از طریق آن میتوان به تفسیر دست زد.
نظامهای بازنمایی ماهیتاً مبتنی بر ساختارهای ناخودآگاه هستند که ایدئولوژی، جزئی از این ناخودآگاه افراد است و درونی شده است؛ بنابراین ایدئولوژی نحوهی بازنمایی روابط انسانها با شرایط هستی واقعی در سطح مفاهیم، معانی و تصورات است.
ایدئولوژی دارای کار ویژهی سوژه سازی است و سوژه محصول فرهنگ است.
ویژگی بیانگر ایدئولوژی از دیدگاه "تامپسون" (Kristin Thompson) روابط مستمر و مستقر سلطه است و مطالعهی ایدئولوژی، مطالعهی روشهایی که طی آنها معنا به خدمت استقرار و استمرار روابط سلطه در میآید. (مهدی زاده، 1387، ص 37).
"استقرار که فعالانه روابط سلطه را تولید و نهادینه کند و استمرار به حفظ و بازتولید روابط سلطه فرایند جاری تولید و دریافت صور نمادین میپردازد" ( همان منبع ، 1387، ص 38).
هر زبانی بخشی از ارتباطات اجتماعی است و اینکه وقتی با دیگران مراوده برقرار میکنیم در واقع روابط اجتماعی را بازتولید میکنیم
"صدا زدن، روندی است که از طریق آن، زبان، موقعیت اجتماعی را برای مخاطب تشخیص میدهد و بر میسازد. استیضاح، روند گستردهتری است که به موجب آن، زبان، روابط اجتماعی را برای هر دو گروه در عملی ارتباطی بر میسازد و سپس آنها را در نقشه ای وسیعتر از روابط اجتماعی به طور کلی جای میدهد" (همان منبع ، 1387، ص 37).
تامپسون پنج شیوه یا روال کلی را که ایدئولوژی از طریق آنها عمل میکند چنین برمیشمارد: مشروعیت، ریا، وحدت، چند پارگی، شیء وارگی.
وی معنا در چارچوب ایدئولوژی را در خدمت روابط قدرت و سلطه میداند.
همچنین "ون دایک "ایدئولوژی را چارچوب های بنیادی و مشخص اجتماعی با ساختارهای داخلی مشخص و کارکردهای شناختی و اجتماعی به خصوص تعریف میکند" (مهدی زاده، 1387، ص 39).
نظریهی ایدئولوژی بر نقشی که رسانههای جمعی و زبان در بر ساختن دائمی سوژه باز میکنند تأکید میکند یعنی بازتولید دائمی ایدئولوژی در مردم. نظام زبان با ساخت دهی چارچوب ایدئولوژیکی به ذهنیت و شخصیت افراد کمک میکند.
"ون دایک" (T. Van Dijk) معتقد است که عمدهی بار معنایی ایدئولوژی در زبان از طریق شناخت اجتماعی یعنی باورها و ارزشهای مشترک اجتماعی شکل میگیرد و عناصر تشکیل دهندهی نظریهی ایدئولوژی "ون دایک" شامل "کارکردهای اجتماعِِِِِی"، "ساختارهای شناختی" و "بیان و بازتولید گفتمانی" میشود" (همان منبع ، 1387، ص 39).
جامعه، گفتمان (متن) و شناخت اجتماعی چارچوب تحلیل انتقادی گفتمان است. ایدئولوژیها نظام هایی متشکل از اصول سازمان دهندهی شناخت اجتماعی هستند که بازتولید اجتماعی گروه را از طریق اذهان اعضا کنترل میکنند. ایدئولوژیها در مقام اشکال بنیادی شناخت اجتماعی، دارای کارکردهای شناختی نیز هستند. آنها به سازماندهی، نظارت و کنترل نگرشهای گروهی خاص میپردازند. ایدئولوژیها قرینهی شناختی قدرت هستند."ون دایک" تأکید میکند اعتبار ایدئولوژی صدق آن نیست بلکه کارآیی اجتماعی آن است.
ایدئولوژی، زبان و قدرت
ما چیزی هستیم که گفته میشویم. هستی ما، هویت و ذهنیت ما از طریق گفتمان و زبان شکل میگیرد.
"فرکلاف" بر این عقیده است که زبان زمینهساز تسلط و استثمار گروهی بر گروه دیگر است. کاربرد زبان در لابلای روابط و فرایندهای اجتماعی محصور است. زبان صورت مادی ایدئولوژی و آغشته به آن است. "فرکلاف" همانگونه که اجتماعی بودن گفتمان و زبان را باور دارد به زبانی بودن پدیده های اجتماعی هم معتقد است.
زبانشناسی انتقادی نه تنها به شرح پیامهای ایدئولوژیک در درون متن میپردازد؛ بلکه ساختارها و اهداف اجتماعی که زبان را آکنده از معانی اجتماعی کرده است نیز نقد میکند.
دو بعد رابطهی قدرت و زبان از دید "فرکلاف" (Norman Fairclough) شامل "قدرت در زبان" و "قدرت پشت زبان" میشود که دو جزء در هم تنیدهاند. زبان فضای تحقق رابطهی قدرت است و قدرت پشت زبان، کردارها، فضای کالبدی سیاستها و اطوار افراد صاحب قدرت است.
بازتولید روابط و مناسبات قدرت از طریق نهادهایی که واسطهی میان ساختارهای کلان اجتماعی و آگاهی های فردی هستند و نقش آموزشی، اطلاع رسانی، توزیع شناخت و معرفت و جامعه پذیری را ایفا میکنند صورت میگیرد که از گستردهترین آنها رسانهها هستند.
بازنمایی رسانه ای : رسانه، گفتمان و قدرت
رسانه، سازندهی محیط نمادینی است که تأثیر عمدهی آنها، شکل گیری تصویر ذهنی مخاطبان از دنیای اطراف است. نظریهی "کاشت" تاثیر عمده رسانه را فرهنگ پذیری میداند نه ترغیب.
"مک کوایل" با اشاره به نظریهی "کاشت" میگوید اهمیت رسانه در تشکیل تودهها نیست بلکه در خلق راههای مشترک انتخاب و نگریستن به رویدادها است که روایت های یکسان و مورد وفاق از واقعیت را ارائه میکند و مخاطبان را فرهنگ پذیر میکند.
"جهانی که رسانهها ترسیم میکنند یک مجموعه سازمان یافتهی فرهنگی از مقوله یا مفاهیم کلی است . در فرایند مقولهسازی پدیدهها و کلیشه های ذهنی ،اجتماع مطرح است نه تجربه و درک مستقیم ما از پدیده. بر این اساس میتوان گفت که مقوله سازی مبنای گفتمانی رویه های تبعیض آمیز است" (مهدی زاده، 1387، ص 51).
رسانهها به بازنمایی امور پنهان و نهفته یا باورها و ایدئولوژیها و گفتمانها میپردازند. "فوکو" هر نوع گفتمانی را به گونهای ژرف گرفتار ساختار اجتماعی برآمده از قدرت میداند. "فوکو" معتقد است این که کدام گفتمان واقعی و علمی و کدام ایدئولوژیکی و غلط است، معمایی حل نشدنی است به این دلیل که هر گزارهای هر قدر هم واقعی و علمی، یک بعد ایدئولوژیکی نیز دارد. دانش گذشته همیشه شکلی از قدرت است، موضوع به کارگیری و کارآمدی یا مؤثربودن قدرت به مراتب با اهمیت تر از موضوع حقیقت است. دانشی که با قدرت مرتبط است نه تنها اقتدار وابسته حقیقت را به خود نسبت میدهد بلکه قدرت آن را دارد که خودش را به عنوان حقیقت معرفی کند.
قدرت، سرکوبگرانه نیست؛ بلکه مولد نیز هست . قدرت، سلبی نیست بلکه ماهیت مولد دارد. واقعیت را میسازد و قلمروهایی از ابژهها و آیینهای حقیقت را بهوجود میآورد. قدرت در گردش و در جریان است. جریان یا گردش قدرت خصوصاً در بافت بازنمایی اهمیت دارد. و این قدرت است ، که به مسائل و امور حقیقت میبخشد نه حقایق دربارهی واقعیت.
در نگاه "فوکو" رسانهها، دستگاههایی هستند که قدرت از طریق آنها اعمال میشود و در خصوص نسبت رسانه و قدرت میتوان سه گونه مفهوم سازی کرد:
1- قدرت ناشی از دسترسی به منابع و امکانات رسانهای
2- قدرت ناشی از دسترسی به خود رسانه (سازمان)
3- قدرت گفتمانی
که این مفهوم متأثر از آراء "فوکو" دربارهی گفتمان است که درون گفتمان عامه میتوان چهار صورت بندی در خصوص نسبت رسانه و دنیای واقعی ارائه کرد که عبارت است از:
1- رسانه های واقعیت را بازتاب میدهند
2- رسانهها واقعیت را بازنمایی میکنند
3- رسانهها به طور گفتمانی عمل میکنند
4- رسانهها وانمودهها یا شبیه سازی هایی عرضه میکنند (مهدی زاده،1387، ص 55)
همهی گزاره های فوق به جز اولی به وسیلهی منتقدین حمایت میشوند چرا که رسانهها نمی توانند بازتاب ساده ای از جهان واقعی عرضه کنند.
گفتمان استعماری غرب: سیاست بازنمایی شرق
"هال" غرب را محصول فرایندهای تاریخی خاص میداند که در جای خاصی و در شرایط تاریخی غیر قابل تکراری پدید آمدهاست. منحصر به فرد بودن غرب محصول ارتباط اروپا و مقایسهی خود با جوامع غیر غربی بود که در بوم شناسی، تاریخ، الگوهای توسعه و فرهنگ با الگوی اروپایی تفاوت بسیاری داشتند.
وی معتقد است که غرب بدون "دیگری" قادر نخواهد بود که خود را به منزلهی اوج تاریخ بشر بشناسد و بنمایاند. تصویر "دیگری" که به حاشیهی جهان مفهومی رانده شده بود و به منزلهی ضد مطلق و نفی هر چیزی که غرب مظهر آن شناخته میشد بهشمار میرفت ،بار دیگر ساخته شده بود. "دیگری" سویهی تاریک بود :فراموش شده، سرکوب و نفی شده و تصویر معکوس روشنگری و مدرنیته. (هال، به نقل از مهدی زاده، 1387، ص 70)
با رجوع به رویکرد روانکاوان در مورد کودک که هویت خود را با تشخیص جدایی خودش از دیگران (اساسا مادرش)، میتوان گفت که فرهنگهای ملی نیز وقتی احساس قوی هویت میکنند که خودشان را در مقایسه با فرهنگهای دیگر قرار میدهند؛ لذا دیگران در شکل دادن به اندیشهی غرب و یک معنای غربی از هویت، نقش اساسی ایفا کردهاند.
عباراتی مانند "غرب و دیگران" محصول ساختارهای تاریخی و زبانی هستند که معنای آنها در طول زمان تغییر میکند.
گفتمان "غرب و دیگران" به عنوان یک نظام بازنمایی جهان را به صورت یک دو گانگی سادهی "غرب/دیگران" نشان میدهد که این دیگر بودگی کشف نشده است بلکه تولید شده است. بعضی استراتژی های گفتمانی "غرب/دیگران" شامل آرمانی کردن، فرافکنی خیال پردازیهای مربوط به اشتیاق و انحطاط، ناتوانی در به رسمیت شناختن و محترم شمردن تفاوت، گرایش به تحمیل کردن مقولهها و هنجارهای اروپایی و گرایش به دیدن تفاوت از رهگذر شیوههای درک و بازنمایی غرب میشود. لازم به ذکر است که اساس همهی این استراتژیها کلیشهسازی است که از توصیفی یک سویه از جمع شدن تفاوتهای پیچیده در تصویری یک بعدی حاصل میشود. "پیتر هولم" از دوانگاری کلیشهای سخن میگوید که از یک سو به تصویر ساده از چند ویژگی به عنوان مظهر فرد و از سوی دیگر به انشقاق و دو انگاری میپردازد که در آن رکن اصلی گفتمان "غرب" و "دیگری" انشقاق دائمی آن است.
منطق بازنماییهای استعماری از دیدگاه "نگری" و "هارت" (1384) بر مبنای شالوده و دیگر بودگی است که به صورت امری مطلق، که شامل دو لحظهی دیالکتیکی به هم پیوسته است: در لحظهی نخست، تفاوت تا آخرین نهایت خود مطرح میشود و به علت همین تفاوت و نفی مطلق، در لحظهی دوم مبنای خود پایهریزی میشود. توحش و لجام گسیختگی "دیگری" ؛ مدنیت و ممتاز بودن "خود" اروپایی را امکان پذیر میکند. در این جا غرب تنها از طریق نفی "دیگری"، "خود" واقعی خویش را میسازد
خشونت اروپایی اینگونه توجیه میشود که قدرت "خود" را بازسازی و تولید کند؛ آنچه که "رابرتز" از آن به عنوان جهان بینی اروپا محوری یاد میکند، یادآور همان خود بزرگ بینی و برتری اروپا بر دیگران است. از دیدگاه "سعید" شرق شناسی باید به عنوان گفتمانی استعماری که از سوی غرب تولید شده است مورد مطالعه قرار بگیرد.
"سعید" چهار عقیده را که در بازنمایی شرق به آن نسبت داده میشود اینگونه توضیح میدهد که در ابتدا تفاوت مطلق شرق و غرب در انگارههای دوگانهی توسعه نیافته و مدرن و فرودست و فرادست بازنمایی میشود و دیگر آن که انتزاعات بر عینیات از وضعیت شرق مدرن ارجحیت دارد و شرق ناتوان از تعریف خود است و در آخر با شرق باید کاملاً محتاط عمل شود و آن را کنترل کرد.
عقیدهی "سعید" درباره شرق، مابین قدرت/دانش "فوکو" و هژمونی "گرامشی" است. شرق "سعید"، مانند مجانین "فوکو" که همه دیگری ای هستند که با چیزهای حقیقی و بهنجار متفاوتند و در میان گفتمان و ساختار اجتماعی بازتولید میشوند. از سوی دیگر، عقب ماندگی شرق "سعید" در میان برتری اروپا و غرب تثبیت میشود و هژمونی ایدههای اروپایی را شکل میدهد.
اسلام عنصر اساسی گفتمان شرق شناسی از دیدگاه "سعید" را تشکیل میدهد.
اسلام بعد از فرو ریختن دیوار برلین برای غرب و اروپا جانشین کمونیست شده است و دیگری کمونیست جای خود را به اسلام داده است و مسلمانان از دید آنها به عنوان شیوخ انقلابی و آتشین و بنیادگرا معرفی شدهاند. آیین های عبادی مسلمانان به عنوان اعمالی اجباری و بدون هیچ نیت و رغبتی به تصویر کشیده میشوند.
بازنماییهایی که از تصویر اسلام در رسانهها صورت میگیرد،الگوهای ذهنی افراد را شکل میدهد این بازنماییها در ارائهی کلیشه های خاصی خلاصه میشوند که از مسلمانان و شرایط آنان و اسلام ارائه میشود تا آنها را عقب مانده و قرون وسطایی نشان دهند. از کلیشههایی که به وفور در تصویر رسانهای اسلام داده میشود بنیادگرایی و رادیکالیسم، خشونت و تروریسم، حرص و شهوت است. در توضیح باید افزود که تصویری که از اسلام داده میشود با رادیکال گرایی و بنیادگرایی که مخالف اصول دموکراسی و آزادی همراه و مترادف است و همواره از مسلمانان تصویرافرادی متعصب و خشن بازتولید میشود و مفهوم جهاد به توحشی غیر انسانی و گاه میل به دیگرکشی تنزل داده میشود. افراد مسلمان، افرادی همیشه مسلح در نظر گرفته میشوند که قابل اعتماد نیستند و در رسانهها زنان شرقی به عنوان ابژههای جنسی وسوسه انگیز و مردان عرب به عنوان مردان طماع و همیشه حریص به زنان سفید پوست تعریف میشوند.
حجاب و وضعیت زن مسلمان یکی از جنجالی ترین بحثهای رسانهای در مقابل شرق و مسلمانان است. رسانه های غربی حجاب و فلسفهی آن را به راحتی نادیده میگیرند و آن را به امری برای ساکت سازی و محدود کردن زنان از فعالیت های اجتماعی تنزل داده میدهند.
اینگونه بازنماییهای رسانهها از طریق کلیشههای شرق شناسانه از مسلمانان به سویی میرود که غرب در تقابل با اسلام آن را "دیگری" مقابل "خود" در نظر بگیرد: نوعی تهدید و شاید بتوان گفت زنگ خطری که آوای آن همیشه در گوشها زده میشود.
گفتمان پدر سالاری: بازنمایی جنسیت
گفتمان پدرسالاری برخاسته از قرار دادهای زبانی است که از شرایط برداشتی مرد سالارانه ارائه میدهند و در واقع یکی از کلیدی ترین مفاهیم نظریهی فمینیست است که در آن تمایز های جنسی به صورت مشخصی بارز میشود:
گفتمانی که جنس مرد را حاکم بر زن میداند و از این رو به زنان به عنوان "دیگری" و ابژهای جنسی مینگرد.
گفتمان مرد سالارانه بر پایهی فرهنگ و اجتماعی مرد سالار تولید و بازتولید میشود. نوعی دانش و قدرت مرد سالار در این گفتمان تولید میشود که مبتنی بر تبعیض جنسیتی است و نگاه از بالا به پایین مرد به زن در این گفتمان دیده میشود.
برخلاف جنس که امری فطری و غیر قابل تغییر و دائمی و قطعی و همیشگی است؛ جنسیت بر ساخته از شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه است و از جامعهای تا جامعهی دیگر متفاوت است و از دوره ای تا دوره ی دیگر نیز تغییر میکند. یکی از راههایی که از دریچه ی آن این گفتمان معطوف به جنسیت در طول زمان بازتولید میشود، رسانهها هستند. رسانهها با نشان دادن الگوهای اصلی زنانه و مردانه راه را برای تولید این گفتمان هموار میکند.
"آندره میشل" در کتاب خود در پیکار با تبعیض جنسی، با بررسی پژوهش هایی که در سطوح بین المللی و "یونسکو" صورت گرفته است، نمونههایی از کلیشههای مشترک در سطح دنیا درباره ی زنان و مردان را ارائه میکند. از نظر "میشل" کلیشههای جنسیتی را در چهار دسته ی کلی میتوان جای داد :
1. نقشهای مختلف در درون خانواده. مادر نقش خدمت رسان خانوادگی و وابسته به همسر را بر عهده دارد و پدر نقش نان آور و تکیه گاه را.
2. خصوصیات شخصیتی. پسران و مردان خلاق، تصمیم گیر و فعال هستند اما دختران وابسته و منفعل.
3. نقش های اجتماعی و سیاسی. زنان اگر هم در سطوح اجتماعی فعال باشند در سطوح کوچک و محلی فعالند اما مردان دارای مسئولیت و یا رهبری سیاسی هستند.
4. نقش حرفهای. مشاغل به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم شده اند :زنان منشی یا پرستارند و مردان کارفرما یا پزشک." (میشل به نقل از مهدی زاده،1387، ص 135-136)
در بازنمایی زنان در تبلیغات تجاری به خوبی میتوان گفتمان مردسالاری و نادیده گرفتن شخصیت زن را دید. زن در این آگهیها فناسازی میشود و شخصیت وی با شیء مورد تبلیغ برابر در نظر گرفته میشود. تقسیم کار در این گونه آگهیها به خوبی دیده میشود که نقش زن در جامعه به خانه داری و مسائل مربوط به او در تمیزی و شست و شو خلاصه میشود و در این میان دختران نیز به الگوبرداری از مادر در کنار وی ظاهر میشوند.
یکی دیگر از کلیشه های تصویری که از زنان در رسانه های دیداری بسیار دیده میشود بازنمایی زنان به عنوان ابژههای جنسی است که بهآن هرزهنگاری نیز گفته میشود.زنان تا حد ابژههای جنسی برای ارضای تمایلات مردان و نگاه خیره و لذت آنان به تصویر کشیده میشوند.
گفتمان نژاد پرستی
در گفتمان نژاد پرستی آنچه اهمیت پیدا میکند روابط میان افراد است که به واسطهی فرهنگ و بافت سیاسی و اجتماعی تعیین میشود. در این گفتمان بعضی ویژگیهای زیستشناسانه به عنوان کلیشههای یک عده از افراد در نظر گرفته میشود و با ذاتی جلوه دادن تفاوت های غیرقابل تغییر، پیامدهای منفیای برای این قشر ایجاد میکنند.
البته لازم به ذکر است که این ویژگیهای زیستی به شرایط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی تسری داده میشود و به صورت گفتمان غالب درون جامعه در میآید که مدام و از طریق رویههای گوناگون از جمله از طریق رسانهها خود را بازتولید میکند.
یکی از رایج ترین گفتمان های نژادی گفتمان نژاد سیاه و سفید در غرب است که از طریق بازنمایی درونی میشود.
تصاویر سیاهان در رسانهها تصویری است خشن و آکنده از مشکل و بزه.
سیاهان به عنوان ابزار کار در نظر گرفته شدهاند و بر جسم آنها همواره به مثابه نیروی کار تأکید شده است و مشارکت آنها اغلب در کارهای عقلانی و مهم کمرنگ جلوه داده میشود. حتی حضور موفق آنها در رشتههای ورزشی عاملی است بر تأکید بر این موضوع که سیاهان در ورزش موفق تر از کارهای مهم عقلانی هستند.
تصویر سیاهان در رسانهها به ولگردان خیابانگرد و جیب برها و آدمهای بزهکاری ختم میشود که از آنها هیچ گریزی نیست. در سایهی این تصاویر و ایماژها است که این سیاه بودگی به "دیگر بودگی" تبدیل میشود که در میان موجی از پیام های رسانهای مدام باز تولید میشود. نمی توان نادیده گرفت که در حال حاضر تصاویر کلیشهای که از سیاهان در "بریتانیا" و "ایالات متحدهی آمریکا" ارائه میشود دیگر مانند گذشته نیست. این جوامع (در حال حاضر به عنوان جوامعی چند فرهنگی) در حال کمرنگ کردن تبعیضها ی حاصل از تفاوت های نژادی هستند که باعث ارتقا و تخریب شخصیت نژادی خاص میشود.
همانطور که اشاره شد، کتاب مورد نظر در ابتدا به تعریف بازنمایی پرداخته است ولی سؤالی که پیش میآید از این منظر است که "بازنمایی در این کتاب براساس کدام یک از نحلههای پوزیتویستی، تفسیری و یا انتقادی مورد نظر است؟" با توجه به اینکه در این کتاب به نحلههای فکری متفاوتی اشاره شده است و به آرای صاحب نظران مختلفی مانند "استوارت هال"، "میشل فوکو"، "آلتوسر"، "جان تامپسون"،" تئو وندایک"، "نورمن فرکلاف"، "اُمبرتو اکو" (Umberto Eco)، "آنتونیو گرامشی" (A. Gramsci)، "رولان بارت" (Roland Barthes)، "پیر لویی" و "بوردیو" (Pierre Bourdieu) اشاره شده است و تنها بر پایهی اشتراک این افراد از پرداختن به مفهوم بازنمایی به نظرات این افراد رجوع شده است در صورتیکه این افراد هر کدام از نحلهی فکری گوناگون به مفهوم بازنمایی پرداختهاند که در این اثر به روش پرداختن به مفهوم بازنمایی تا حدودی بیتوجهی شده است. از سوی دیگر بعضی ایرادهای مفهومی در این میان دیده میشود که بازنمایی به طور جامع تعریف نمیشود، به این صورت که معنای بازنمایی در این اثر تحدید میشود به این صورت که بازنمایی به معنای کنشی عمدی که از سوی گفتمان و ایدئولوژی خاص در نظر گرفته میشود اما بازنمایی لزوما از سوی گفتمان و ایدئولوژی خاصی صورت نمیگیرد.
در ادامهی کتاب با توجه به عمدی بودن بازنمایی به راهبردهای بازنمایی اشاره میشود و یکی از انواع آن کلیشه سازی ذکر میشود که با توجه به حساسیت بحث، خواننده احساس میکند که چرا به دیگر انواع راهبردهای بازنمایی حتی اشاره هم نمیشود.
در مبحث زبان و بازنمایی هم ،زبان تعریف نمیشود.برای خواننده روشن نمیشود که منظور از زبان چیست. "آیا کلام است یا نظام زبانی تصویر نیز در این مقوله جایی دارد؟"
از ایرادات مفهومی کتاب در میان بحث ایدئولوژی و بازنمایی دیده میشود که علیرغم اشاره به تفاوت تعاریف مکاتب مختلف از ایدئولوژی برای خواننده مبهم میماند که بازنمایی در میان کدام یک از معانی ایدئولوژی مورد بحث قرار گرفته است.
از مواردی که ممکن است خواننده این اثر را با سؤال مواجه کند نسبت میان رسانهها و قدرت است.سه نوع قدرت در کتاب دسته بندی شده است : "قدرت ناشی از دسترسی به امکانات و ذخائر، قدرت ناشی از دسترسی به خود رسانهها و قدرت گفتمانی. وجه ممیزی و ملاک تقسیم بندی این موارد به صورت مشخص از هم تفکیک نشده است و نوع تعریف نیز مرز مشخصی در میان موارد را برای خواننده ایجاد نمی کند. بطور مثال،نویسنده در تعریف قدرت ناشی از دسترسی به منابع و امکانات رسانه ای ذکر کرده است که: "قدرت حاصل از دسترسی آنها به ذخائر و امکانات است" که تفاوت این تعریف با مورد بعد که به این صورت آورده شده است: "قدرت ناشی از دسترسی به خود رسانهها است"، مشخص نیست
دانلود کتاب رسانه و بازنمایی اثر سید محمد مهدی زاده