دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
مقدمه:
هرگاه که بشر جامعه ای تشکیل داده، فرهنگ نیز به وجود آمده. فرهنگ سازه ای است اجتماعی، چنان پیچ در پیچ و چند بعدی که ارائه تعریفی جامع از آن دشوار است. سبکهای ادبی – هنری یک جامعة تشکیل دهنده بخشی از فرهنگ آن جامعه است. همچنین در یک جامعه، پیدایش فرهنگ سیاسی، مرکب از رفتار و عقایدی که زندگی اجتماعی را شکل می بخشد و مردم نگرشهایی را در مورد چگونگی ادارة جامعه ایجاد می کند، نیز محتمل است. از آنجایی که در غرب معنی و مفهوم فرهنگ بیشتر فرهنگ مادی تلقی می گردد، بنابراین برای واژة فرهنگ تعاریف بسیار گوناگونی وجود دارد. به طور مثال فرهنگ گاهی به عنوان یک کمک کننده در زندگی انسان و عامل پذیرفته شدن به طرد او از جامعه و گروه می باشد. گاهی به عنوان عاملی میان فرد یا محیط پیرامون وی رابطه برقرار می کند و شناختی از محیط به انسان می دهد.
فرهنگ آن جنبه از زندگی است که میان فرد و محیط پیرامون رابطه برقرار می سازد و این امکان را برای فرد فراهم می کند تا در بارة پدیده های محیط اطراف خود شناخت پیدا کرده و آنها را ارزیابی نموده و به نحوی بروی آن پدیده ها و یافته ها کار کند تا به نتیجه مطلوب برسد.
فرهنگ از مرز ایدئولوژی فراتر رفته و در واقع خمیرمایة هویت بخش افراد یک جامعه است. آگاهی از وجود زبان، نژاد، پیشینه، مذهب، عادات، رسوم، نهادها، و یک موطن واحد و مشترک ایجادگر یک فرهنگ مستقل است.
همانطور که مستحضرید فرهنگها سطوح مختلفی دارند، مانند فرهنگ روستایی، شهری، ملی و یا فرهنگهای خانوادگی، قومی یا قبیله ای و یا نژادی.
معمولاً هویت فرهنگ به یک ملت یا کشور محدود نمی شود. تمدن گسترده ترین سازه هویت فرهنگی است که در سایة آن، انسانهای مختلف به مجموعه رسوم و سنن زیباشناختی، فلسفی و تاریخی و اجتماعی که تقریباً از دیگر رسوم متمایز است احساس تعلق می کند.
در دنیای معاصر تمدنهای بارز و مشخصی وجود دارند که عبارتند از تمدن اسلامی، غربی، هندی و چینی.
در این جزوه ضمن پرداختن به فرهنگ سعی شده ضمن تعریف، دموکراسی مقابل آنها را نیز به صورت مختصر و مجمل بیان نمائیم.
بر همین اساس ابتدا تعریفی از دموکراسی ارائه می شود و قبل از آن پرداختن به این موضوع را لازم می دانم که افراد و نخبگان، اندیشمندان و صاحب نظران هر یک تعریف خاص خود را از دموکراسی دارند که بیشتر متأثر از تأثیرات محیطی، جغرافیایی، تاریخی و فرهنگ آنهاست، و لذا اگرچه همة اندیشمندان بزرگ اصول اولیه دموکراسی را به رسمیت شناخته اند و به آن معتقدند ولی هرکدام با توجه به موارد فوق تعاریف خاص خود را ارائه می دهند. مثلاً آقای دکتر علیرضا پارسا در مقاله مفصلی که به پیوند ناگسستنی دموکراسی و حقوق بشر دارد، دموکراسی را استوار بر دو اصل: کنترل مردم به تصمیمات مجلس، و برابری در اعمال این کنترل می داند و بقیه موارد و حتی اصول دموکراسی را برای تحقق این دو پایه استوار می داند.
البته این صرفاً برداشت و تصور ایشان از دموکراسی است و هرکس دیگری می تواند اصول و پایه های دیگر برای دموکراسی معرفی نماید. در هر صورت آنچه مسلم است این است که، مفهوم دموکراسی برای اکثریت افراد جامعه بشری پذیرفته است و هر جامعه ای سعی دارد به وسیلة نخبگان و روشنفکران خود، برای جامعه و فرهنگ خودش و همخوان و همساز نماید. اگر مشابهاتی در بین فرهنگ، مذهب، باورهای اجتماعی و ... آنها وجود دارد، با تکامل و تطبیق آنها با دموکراسی، سعی در بومی کردن، مفهوم آن می نماید و در غیراینصورت دموکراسی را به عنوان ضرورتی اجتنابناپذیر که برای تمام جوامع بشری وجود داشته و خواهد داشت به جامعة خواستار آن عرضه می دارد.
1-تعریف فرهنگ
به طور کلی فرهنگ عبارتست از مجموعه آداب و رسوم و اخلاقیات، اعتقادات و ارزشهایی که از طریق جامعه پذیری از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. ارزشهایی که مفاهیم تفهیم یافته ای از اهداف مشروع و آرزومندی هستند و رفتار آدمی را در جهت خاصی هدایت می کنند.
ارزشهای که از طریق هنجارها در قالب مقررات و قوانین درمی آیند و مقررات رفتاری را در هر موقعیتی تعیین می کنند.
به یک معنا فرهنگ مترادف با جامعه و به تعبیری مترادف با سیستم اجتماعی است. منظور از فرهنگ همة پیشرفتهای مادی و معنوی است که جامعه به وسیلة آن بر بقای خود ادامه می دهد و شامل همة باورها، ارزشها و هنجارها و آداب و رسوم، خرافات و هنرها و توان نهادهای جامعه است.
عنصر اعتماد به عنوان یک ویژگی اساسی در فرهنگ هر جامعه لازم و ضروری است. زبان، دین، مذهب و اخلاق بخشی دراز در درون فرهنگ می باشد که روش زندگی انسان و چگونگی ارتباط او با عالم فرهنگ را می سازد و همین فرهنگ نحوة ارتباط انسان را با محیط تعیین می کند.
با این تفاسیر واضح و روشن است که فرهنگ یک شخصیت سمبولیک دارد و سمبولها برای افراد مختلف دارای معانی مختلفی می باشد. با تمام این وجود روشن است که نتیجة پیشرفت علم و تکنیک در جهان صنعتی سرمایه داری غرب دگرگونی هایی در رفتار اجتماعی و فردی انسان می گردد که در واقع ظهور فرهنگ جدید فردگرایی پیامد ا ین دگرگونی بوده است. این فرهنگ جدید تیره شدن روابط انسانی و غلبة منطقی علم و تکنیک بر انسان است.
1-1-فرهنگ سیاسی
در خصوص فرهنگ سیاسی تعاریف گوناگونی از سوی دانشمندان ارائه گردیده که قبل از پرداختن به این تعارف که بر اساس متغیرهای مستقل و وابسته شکل گرفته است. همانطوری که از عنوان این اصطلاح پیداست آن دسته از جنبه های فرهنگ جامعه که می تواند وجه سیاسی به خود بگیرد ماهیتی سیاسی داشته باشد، فرهنگ سیاسی نامیده می شود.
فرهنگ سیاسی بر این باور است که فرد در زمینة تاریخی خویش باید چیزهایی را بیاموزد و به نهادینه و درونی کردن شناخت و احساسات خود نسبت به سیاست در جامعه و مردم اقدام کند. بنابراین فرهنگ سیاسی هر جامعه ای مبتنی بر یک بستر تاریخی که این زمینه و بستر، نقش بنیادین در پذیرش یا رد مؤلفه های گوناگون فرهنگی دارد. البته همة نگرشها و احساسات سیاسی یک ملت با تعریف فرهنگ سیاسی آنان ارتباطی ندارند چون بسیاری از آنان تداومی ندارند و به دشواری بر بنیادهای توسعه تأثیر می گذارند و در عین حال بسیاری از باورهای سیاسی نظیر احساسات مربوط به اعتماد در روابط انسانی و جهت گیریهای مربوط به مسائل روز دارای اهمیت بسیاری هستند چرا که فرهنگ سیاسی فقط شامل آن باورها و احساسات انتقادی و مشکوکی است که الگوهای خاص جهت گیری را شکل داره و به فعالیتهای سیاسی سامان و صورت می بخشد.
پس این نکته را در مورد فرهنگ سیاسی که بستر نظرات و اعتقادات و احساساتی دانست که بر فرآیند سیاسی نظم و معنا می دهد که آن را فرضیات اصولی و قوانین حاکم بر رفتار سیاسی متمایز می کند. بنابراین باید ادعا کرد که مفهوم واقعی فرهنگ سیاسی آشنایی افراد جامعه با موضوعات سیاسی است. باید گفت که قسمت قابل توجه از فرهنگ سیاسی نیز ریشه در آموزش معمول شهروندان و آگاهی مکتب آنان از نحوة کار نظام سیاسی دارد.
یک فرهنگ سیاسی ابعاد احساسی عمیقی دارد که با شور و شوق و وفاداری و هویت اجتماعی، احساسات و تعلقات جغرافیایی درگیر است. فرهنگ سیاسی مقوله ای پویا است که منبعث از دیدگاهها، طرز تلقی و اعتقادات مردم نسبت به سیستم سیاسی متجانس یا غیرمتجانس، محصول عوامل به هم پیوستة تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی است.
دانش واژة فرهنگ سیاسی را نخستین بار «گابریل آلموند» در علم سیاست به کار برد «ساموئل بوراندرو» و «آدام و لام» نیز از پیشگامان کاربرد آنها هستند.
2-1-تعریف فرهنگ سیاسی از دیدگاه گابریل آلموند و لوسین پای
-تعریف فرهنگ سیاسی از دیدگاه گابریل آلموند «فرهنگ سیاسی الگوی ایستارها و سختگیریهای فردی نسبت به سیاست در میان اعضای یک نظام تعریف می کند. او اضافه می کند فرهنگ سیاسی از یک سلسله ایستارها، اعتقادات و عناصری تشکیل شده است که به نظام سیاسی معنی می بخشد و رفتارهای سیاسی خاصی را سبب می شود همچنین فرهنگ سیاسی را به موضع گیریهای خاص سیاسی یک جامعه در مورد نظام سیاسی، اهداف و روندهای اجتماعی آن ربط می دهد. «بیرو» و «لام» عقیده دارند که جنبه های خاصی از فرهنگ عمومی جامعه به طور ویژه به چگونگی برخورد با حکومت و اینکه چه وظایفی را انجام دهد ارتباط دارد و این بخش از فرهنگ را، فرهنگ سیاسی نامید.
«لوسین پای» نظر می دهد که فرهنگ سیاسی مجموعة ایستارها، اعتقادات و احساساتی که به روند سیاسی نظم و معنی می دهد و فرضیه ها و قواعد تعیین کننده حاکم بر رفتار سیاسی را مشخص می کند.
تحلیل از تمامی تعاریف سیاسی این نتیجه را می دهد که فرهنگ سیاسی دارای اجزای معینی است که در عرصة جامعه شناسی جایگاه برجسته ای دارد. این اجزاء عبارتند از: ارزشها و باورها و ایستارهای احساس مردم نسبت به نظام سیاسی خودشان.
3-1-فرهنگ سیاسی و توسعة سیاسی
مفهوم توسعه سیاسی به نحوی از انحاء با مقولة فرهنگ سیاسی گره خورده. تعیین فرهنگ سیاسی که به نحوی از انحاء بتواند به توسعة سیاسی کمک کند. عوامل بسیار زیادی چون شرایط تاریخی، جغرافیایی، ساختار اقتصادی، اجتماعی، سنتهای سیاسی، آداب و رسوم جامعه پذیری سیاسی دخالت دارد که تأثیرگذاری هر یک از عوامل مزبور در جوامع گوناگون به یک نسبت و صورت نیست.
توسعه اقتصادی پیش نیاز توسعه سیاسی، توسعه سیاسی به صورت ثبات و دگرگونیهای منظم لازمه توسعه سیاسی، توسعه اداری و قانونی است. توسعه سیاسی بر اساس تقویت ارزشها و سنتهای دموکراتیک، توسعه سیاسی مترادف نوسازی سیاسی، تجهیز توده مردم و مشارکت لازم توسعه سیاسی است، توسعه سیاسی را باید بر مبنای سیاست جوامع صنعتی غرب مورد توجه قرار داد و بالاخره توسعه سیاسی تجهیز قدرت است.
1-3-1رابطة فرهنگ سیاسی با مدنیت و توسعه
فرهنگ سیاسی با مدنیت، توسعه و دگرگونی سیاسی رابطه مستقیم دارد.
اگر در جامعه ای به هر دلیل ارزشهای مدنیت قبل از تاسیس دولت استقرار، فرهنگ سیاسی جامعه با آداب و رفتار مدنیت سازگاری و الفت ندارد نمی توان پذیرفت که سرنوشت یک ملت یکبار برای همیشه رقم خورده است و دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست.
لوسین پای در کتاب «جنبه های توسعه سیاسی» می گوید اگر کشورهایی بتوانند در مسیر تغییر دگرگون سازی با شش تنگنای اساسی یا بحران به نحو مطلوب برخورد کنند جریان توسعه آنها آسان خواهد شد.
1-بحران هویت: زمانی حاصل می شود که جوامع در فراگرد تداخل متقابل زندگی اجتماعی و ساختارهای سیاسی و عمومی به حالت تجانس درآیند یک جامعه متحد این عناصر را به هم نزدیک می کند.
2-بحران مشروعیت: زمانی فیصله می یابد که ترتیبات و دستگاههای حقوق رسمی در قالب اقتدار حاکمه مورد پذیرش و استفاده همگون قرار گیرد.
3-بحران مشارکت: با استقرار دموکراسی، تحزّب سیاسی و زمینه سازی فعالیت احزاب گروهها در زندگی سیاسی و مشارکت آنها در تصمیم گیری امور مختلف مربوط به منافع عمومی حل می شود.
4-بحران نفوذ: هنگامیکه حل می شود که شرایط شهرنشینی و علاقه به سیاست زمینه درک متقابل ملت و حکومت از مسائل و فراگردهای اجتماعی را فراهم می آورد.
5-بحران توزیع متغیرهایی که در بحران نفوذ دخالت دارند در اینها نیز کارسازند.
6-بحران ادغام – همگرایی هنگامی حل میشود که تمام موارد بالا به نحو مطلوب فیصله پیدا کنند.
آلموند و پاول نیز تقریباً با بیانی دیگر همین تعریف را از توسعه سیاسی بدست میدهند. به نظر آنها توسعه سیاسی به عنوان تفکیک اجز و تخصصی شدن ساختار سیاسی تعریف می شود. ظاهراً چنین توسعه ای هنگامی بوجود میآید که نظام سیاسی بتواند پیروزمندانه با مشکلات رشد مانند ایجاد دولت و ایجاد ملت و توزیع دست و پنجه نرم کند.
2-3-1-انواع فرهنگ سیاسی
به طور کلی و بنا به برخی نظریه پردازان متأخر فرهنگ سیاسی را به 3 دسته تقسیم کرده اند:
1-فرهنگ «محدود» با ویژگیهای محلی و سرسپردگی مطلق به قدرت
2-فرهنگ «انقیادی» با ویژگیهای آگاهی کلی و اطاعت پذیری
3-فرهنگ «مشارکتی» که دارای ویژگیهای آگاهی ملی – آزادی های فردی و مشارکت آگاهانه در امر سیاسی و حکومتی.
همچنین از دیگر فرهنگهای سیاسی می توان به مدنی – غیردینی – ایدئولوژیک – همگن – چندپاره اشاره داشت.
3-3-1-اهمیت و ارزیابی فرهنگ سیاسی
مفهوم فرهنگ سیاسی مانند سایر مفاهیم موجود در طول روزگاران دستخوش تغییرات و چالشهایی گردیده است. تحول این مفهوم مطالعه فرهنگ سیاسی در واقع بررسی جامعه شناختی توسعه سیاسی را بیان می کند. این مفهوم در واقع کوششی است در جهت اثبات این حقیقت مهم که اگرچه سیستم پارلمانی در حکومت توسعه یافته کشوری مانند انگلستان کارآمد بوده ولی همین سیستم در بسیاری از کشورهای در حال توسعه جهان سومی در دستیابی به موفقیتهای مشابه ناکام بوده است.
اهمیت فرهنگ سیاسی در این نکته است که با مطالعات مربوط به توسعه سیاسی ارتباط تنگاتنگی دارد. نظام سیاسی معینی از دیگر نظامهای سیاسی نه تنها بر پایه ساختارها بلکه بواسطه فرهنگهای سیاسی موجود در آن تفاوت می یابد.
«آلموند» و «جمز کلمن» توسعه سیاسی را فرآیندی می دانند که به موجب آن نظامهای سنتی غیرغربی ویژگیها جوامع توسعه یافته تر را پیدا می کنند این ویژگی از نظر آنها عبارتند از: میل شدید به شهرگرایی و بسط سواد، سرانه بالا، تحرک مبسوط جغرافیایی اجتماعی، میزان نسبتاً بالای صنعتی شدن اقتصاد شبکه وسیع رسانه ها ارتباط جمعی و به طور کلی مشارکت گسترده اعضای جامعه در فعالیتهای سیاسی و غیر سیاسی.
4-1-جایگاه فرهنگ در نظام بین الملل:
قبل از دموکراسی صحبت شد. متفکرین و اندیشمندان عرصة روابط بین الملل در غرب، در مورد نقش و اهمیت فرهنگ بسیار قلم فرسایی کرده اند.
تأثیر فرهنگ به نظام بین الملل به خوبی مشهود است. جایگاه استراتژیک فرهنگ در نظام بین الملل به حدی است که آن را تأثیرگذار بر عملکرد کشورها و دولتها می دانند چرا که وجود فرهنگهای مختلف به معنای وجود اختلاف و ناهمگونی است.
جوامع مختلف خود را از یکدیگر متمایز می دانند و با این طرز تلقی به دیگر کشورها، فرهنگها و تمدنها با دید «بیگانه» و «غیرخودی» می نگرند که این نوع نگرش قدمتی به عمر تاریخ پیدایش تمدنها دارد.
به طور کلی هنگامیکه فرهنگ سیاسی از بخشی به تبعی و نهایتاً مدنی تبدیل شود احتمال پیدایش دموکراسی صددرصد می گردد.
حال سعی ما در این است که ببینیم بینش خاص انسانها که از آن به عنوان فرهنگ سیاسی یاد نموده ایم در باره جهان و همچنین در باره پیدایش و پابرجائی دموکراسی که شیوه و رویه ای است از زندگی جمعی و سیاسی چه نقشی را دارد.
به سخن دیگر دموکراسی با هر بینش و منشی سازگار نیست و از آنجا که بینش آدمیان در مجموعه فرهنگ سیاسی می گنجد سربسته می توان از تأثیر فرهنگ سیاسی در ایجاد دموکراسی و سببیت اولی برای دومی سخن گفت ولی اولاً نادیده گرفتن سببها و عاملهای دیگر در این پدیده ساده انگاری است ثانیاً چون دموکراسی پایدار شد منشاء عادتها و آدابها، بینشها و منشهای ویژه ای در انسانهای تن داده به این نظم می شود و به این معنی می توان گفت که دموکراسی مؤثر در فرهنگ سیاسی می توانند باشد یا خیر؟ اما عمده ترین مفهوم در این تحقیق مفهوم فرهنگ سیاسی می باشد که به لحاظ اهمیت آن بخشی از قسمت اول به تحولات مفهوم فرهنگ سیاسی و تعاریف نظریه پردازان فرهنگ سیاسی وجود دارد اختصاص یافته.
5-1-دموکراسی چیست؟
پرداختن به این پرسش که «دموکراسی چیست» پرهیزناپذیر است اما پاسخ به آن آسان نیست نه تنها فی نفسه در سطح فلسفی یا قرابتهای فرهنگی بلکه بویژه از لحاظ مسخهای واقعیت تاریخی از سوی حکومتهای که برچسب دموکراتیک را بر خود زده اند تقلبها چهره برچسب را به زشتی کشانده اند.
در دنیای کهن قدیمی دموکراسی تنها متعلق به یونان نیست بلکه در هند و چین نیز دموکراسی سیاسی بوده است. با توجه به نظریه برخی از دانشمندان حتی پیدایی دموکراسی در هند و چین کهن تر از آن بوده است. در جمهوریهای کوچک ایتالیا و کانتون های سوئیس از نمونه های استثنایی مربوط به پیروزی دموکراسی در قرون وسطا است. برای مثال دموکراسی انگلیس را که نطفة آن پیش از قرن هیجدهم بسته می شود نباید از یاد ببریم ولی دموکراسی انگلیس چون بر پایة متون رسمی و قوانین مدون استوار نبود نتوانست چندان مورد سرمشق قرار گیرد. با انقلاب مهاجرین آمریکایی علیه استعمار انگلیس و به استقلال رسیدن شورشیان در سال 1776 دموکراسی دورة معاصر که در واقع دموکراسی به مفهوم بورژوازی آن است آغاز می شود.
پیش از میلاد تغییری در معنای دموس پدید آمد این واژه بر اجتماع همه مردم آتن اطلاق شد که برای اجرای کارهای حکومتی گرد هم می آمدند و کنکاش و جستجو می کردند.
در این معنی دموس هر سوی روستائیان و شهریان را در بر می گرفت در 509 پ.م در نتیجه اصلاحات کلیستن قانون گذار آتنی اداره جامعه آتن به دست روستائیان افتاد و از آن پس حکومت آتن را دموکراسیا (Demokratiea) نامیدند یعنی حکومت روستائیان این معنی نیز اندک اندک گسترش یافت تا آنکه دموکراسی اسم عام شد برای حکومتهایی به دست همه مردم گردانده شود.
اما تعریف دموکراسی هرچه باشد بدون شک همیشه و در همه حال اشکال وسیع و گسترده مشارکت را در بر دارد در واقع ویژه اصلی دموکراسی مشارکت مردم در تصمیم گیری اموری است که سرنوشت آنان به آن وابسته است گرچه امکان دارد در مرحله نخست این طور به نظر رسد که وجود نظام اداری کارآمد در افزایش قدرت سیستم برای پاسخگویی بیشتر به خواسته های مردم موثر است اما وجود چنین نظام بوروکراتیکی ممکن است با ارزشهای مردم سالاری در تضاد آید بدین معنی با گسترش نظام دیوان سالاری با ایجاد نهادهای انتخاباتی مغایرت دارد.
آن چیزی که مشخص است فهم این مطلب است که دموکراسی بیش از آنکه مجموعه ای از نهادها باشد یک فرهنگ است و این واقعیت که دموکراسی دست کم میوه رسیدگی و پختگی فرهنگی آهسته ای می باشد که یک قرن و یا بیشتر طول کشیده تا در اروپای غربی و امریکای شمالی پایه های خویش را استوار سازد چرا که بدون این روند این نهادها بی ریشه می بودند.
1-5-1-اصول اساسی دموکراسی
اولین اصل: همه ادعا می کنند دمکرات هستند.
اصل دوم: لیبرالیسم و دموکراسی مترادف نیستند.
اصل سوم: مردم از حقوق سیاسی برخوردارند.
اصل چهارم: صلاحیت عام و صلاحیت خاص مفاهیم متمایز است.
اصل پنجم: در دموکراسی شهروندان حقوق سیاسی برابر دارند.
اصل ششم: در حکومت دموکراسی اصل مشارکت است.
اصل هفتم: توسل به اصل اکثریت.
اصل هشتم: دموکراسی لیبرال روزگار ما در واقع حکومت آدمهای متعددی است که برگزیده مردم هستند.
اصل نهم: رای دادن عموم مردم خاصه و زبده کلیه امکانات دموکراسی نیست
اصل دهم: دموکراسی عبارتست از قدرت مردم است.
2-5-1-دموکراسی کهن
تا جایی که تاریخ نشان داده وجود مجامع مشورتی در تمدن سومر که سرزمینی بوده واقع در ناحیه میان (دران) در هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح مسلم است.
در حدود شش هزار سال پیش در سومر شهرهای مستقل پدید آمد. در این شهرها، مجمع شهر یا مجمع همشهریان تشکیل یافت به گفته جاکوبسون در دموکراسی بدوی در نظام دولتشهر قدرت نهایی سیاسی در دست مجمع عمومی شهر قرار داشته و مشارکت در امور حکومت متعلق به بخش وسیع جامعه بوده است.
مقام (مجمع شهر) بر پایة مشورت استوار بوده و آن دلالت داشته است بر محدود کردن قدرت سیاسی (اندیشه ای که در قرون جدید مونتسکیو مطرح می کند)
مناظره عناصر فرهنگ سومری بوده است حدس زده اند که نخستین حکمرانان انتخابی بوده اند. گفتنی است که مجمع شهر از مرجعیت و صلاحیت قضایی هم برخوردار بوده ]یعنی دادرسان را مردم انتخاب می کرده اند[
در نتیجه قدرت سیاسی متمرکز نبوده بلکه تقسیم شده بوده است.
دموکراسی نخستین سومر در هزاره سوم پیش از میلاد به تمرکز قدرت می گراید که بعدها در کرت و شهرهای فنیقی مجمع شهر بر اساس گرتة سومری برپا گردید و از همین راه به آسیای صغیر رسید.
در کرت قومی آسیایی ]و نه آریایی[ نخستین جامعه باز را در امتداد فرهنگ سومر بنیان نهادند.
این تمدن غیر غربی پایه تمدن غرب را در مدیترانه ریخت که مورخان نیم سده اخیر آن را گهواره آزادی مغرب زمین می خوانند.
گوردون چابلد از (روشنی افکندن مدنیت مشرق زمین بر توحش اروپایی) سخن می گوید
تاریخ علم و فلسفه اروپایی از ایونی سرچشمه می گیرد. در ایونی قدرت سیاسی در طیف وسیعی از (دموکراسی) تا استبداد از فراز و نشیب دارد اما هیچ گاه خود را «ظل الله» یا چیزی شبیه به آن نمی داند.
در حدود سال 813 پیش از میلاد کارتاژ یا قرطاجنه (به معنای شهر جدید) در محل تونس کنونی بنا گردید که قدرت سیاسی در این شهر در دست چند بنیاد بود:
1-هیئت مدیره یکصد و چهار نفری که اعضای آن انتخابی هستند.
2-شورای مفسرین که از اشراف بودند.
3-کلانتران شایسته ترین افراد بودند.
4-کارگزاران شامل عاملان دولت و سران سپاه
5-مجمع عمومی
6-دادرسان
و سرانجام مورخ هندی معاصر موکرجی سخن از نخستین دموکراسی و نظام جمهوری در بعضی از شهرهای پنجاب و دره سند در قرن پنجم پیش از میلادی گردید. بعد از بررسی تاریخی که متکی به آراء محققان در سه ربع اخیر می رسیم به دموکراسی یونان که باید سخن پارکنسیون را باور داشت که این اصل دموکراسی را در یونان می جویند باطل است بنا به گفته او خدمات یونانیان به تمدن شهری غالباً ابداع ابتکار خودشان نبوده بلکه هر چیز از دیگران می آموختند بنا به سلیقه و نیاز خویش در آن تصرف کردند و به سوی ترقی بردند.
نتیجه اینکه بعد از آتن و روم باستان تا مدتها در هیچ کشوری نشانی از دموکراسی نمی بینیم تا اینکه در قرن دوازدهم میلادی در (شهرهای آزاد اروپا) نوعی دموکراسی برقرار می شود.
مجامعی که در این شهرها تشکیل می شد نخست جنبة صنفی دارد ولی رفته رفته رنگ سیاسی به خود می گیرد کشمکش پاپ و امپراطوران به رونق گرفتن «جمهوری» این شهرها کمک می کند. در کشور انگلستان بذر دموکراسی از قرن یازدهم افشانده می شود با سربرداشتن طبقات دیگر در قرون جدید جبهة تازه ای گشوده می شود که شاه در یک طرف و سایر طبقات دیگر این مبارزات ادامه می یابد تا آنجا که گونه های مختلف تا به امروز نیز ادامه دارد. آنچه در تاریخ دموکراسی معمولاً فراموش می شود این نکته که تحصیل آزادی امری تدریجی است و نخستین قدم در این راه شکستن قدرت فردی شاه و خاتمه دادن به حکومت مطلقه است.
3-5-1-دموکراسی جدید
نخستین نغمه آزادی در قرون جدید جان لاک – فیلسوف انگلیسی (1704-1632) آغاز کرد که به موجب نظریه او حکومت به 3 قوه تقسیم می شود.
1-نیروی عاقد
2-نیروی قانونگذار
3-نیروی اجرایی
پس از لاک می رسیم به روسو که او در عین حال که دارای افکار رومانتیک است، اما او را پدر دموکراسی جدید دانسته اند، ولی اندیشة او از این دیدگاه شمشیری است دودم، که هم در مسیر دیکتاتوری به کار می افتد و هم با اصلاحاتی که دیگران در آن کردند مبنای دموکراسی جدید است در میان این افکار مونتسکیو بزرگترین سهم را دارد. از هم اکنون نتیجه بگیریم که واضع یک نظریه آورنده کمال آن نظریه نیست.
نخستین سنگهای بنا را او می نهد و دیگران سنگهای دیگر می گذارند چه بسا سنگهای اول را جابجا می کنند در دموکراسی چنین شد اما در سوسیالیسم شناخته شد. ممکن است این قضیه پیش آمد بنیانگذار سوسیالیسم، مارکس نخستین سنگها را نهاد برخی تخیلی و بعضی تا حدی عملی و در مسیر دموکراسی.
چنان که گفته شد در افکار روسو می توان نوشته هایی دید و مسیر دموکراسی تکاملی و نوشته هایی در مسیر دیکتاتوری.
گفته هایی از روسو در مسیر آزادی و دموکراسی را نقل می کنیم.
تمام افراد بشر آزاد و برابر آفریده شده اند و هیچ یک از آنها بر دیگران برتری ندارد و حق ندارد بر همنوعان خود مسلط شود.
-کسی که آزادی خود صرف نظر کند از مقام آدمیت از حقوق انسانی و حتی از وظایف بشری صرف نظر کرده است.
-هر حکومت مشروعی، جمهوری است
-هیچ کس به میل خود در برابر زور تسلیم نمی شود. تحمل زور ناشی از اجبار و اضطرار یا از سوی احتیاط و محافظه کاری است
-در کشورهای آزاد کلیه مساعی دولت صرف تامین منافع عمومی می شود در صورتی که در کشورهای استبدادی نیروی ملت و قدرت حکومت با هم نسبت عکس دارند.
-حکومت هنگامیکه به گونه ای استبدادی متمرکز گردد فاسد می شود
-عقاید و طرز فکر یک ملت زاییدة سازمانهای سیاسی است.
دیگر از خصوصیات روسو اعتقاد به دموکراسی مستقیم است که نتیجة منطقی اندیشه یوتوپیایی وی به غیرقابل تقسیم بودن «ارادة عام» است.
بعد از روسو مونتسکیو که قبل روسو در سال (1755-1689) 23 سال پیش از آن بدنیا آمده بود کتابش را در تصحیح عقاید روسو نوشته شد. گواینکه هر دو دانشمند فرانسوی به اصل دموکراسی معتقد بودند.
سخنان مونتسکیو را از روی خلاصه ای که اندیشمند معاصر تودوروف از کتاب پیچیده او تنظیم کرد. او می گوید این تجربه ای جاودانی است که هرکس قدرتی دارد وسوسه می شود که از آن سوء استفاده کند.
1-3-5-1-ارکان دموکراسی از دیدگاه بزرگترین حقوقدانان معاصر
-رکن اول حاکمیت مردم – این رکن متضمن این اصل است که قوای مملکت ناشی از مردم است. ضمناً مردم باید در حکومت مشارکت داشته باشند.
-رکن دوم چگونگی انتخاب زمامداران است آزادانه بودن در انتخاب شرط صادقانه بودن آن است.
-رکن سوم تفکیک قوا و تعدد نمایندگان مردم است
-رکن چهارم متکی بر این اصل که مردم توانایی محدود کردن قدرت حکومت را در چارچوب قانون اساسی داشته باشند
-رکن پنجم - آزادی مطبوعات
نتیجه اینکه:
1-آنچه به دموکراسی غربی معروف است دموکراسی کاملی نیست به چند دلیل:
الف: یکی از لوازم دموکراسی چنان که روسو گفته تعدیل ثروت و فقدان تجمل یعنی (عدالت اجتماعی) است که در غالب این کشورها بویژه آمریکا عکس آن مستقر است و مصرف گرایی جانشین اعتدال شده است.
ب: برابری یکی از سه شعار معروف انقلاب فرانسه متاسفانه بکلی فراموش شده است.
2-آنچه بلشویسم تحت عنوان دموکراسی دیگر و صدرمائو با عنوان دموکراسی نو مطرح گردیده حرف مفت است.
3-دهکده جهانی پیشکش جهان یک کل بهم پیوسته است و تقسیم آن جهان اول و دوم و سوم و شمال و جنوب فاجعه آمیز است دموکراسی (همچون سوسیالیسم) نظریه ای است جهانی که مستلزم عملی ساختن آن در سطوح جهان است. دموکراسی در غرب («شمال» بدون توجه به توسعة آن در جنوب ناقص است و لزوماً ناپایدار....)
در پایان سخن اضافه کنم که برخی از مردم این توهم نیز بوجود آمد که آزادی زائیدة سرمایه داری است تنها دلیل مدعیان آن است که در کشورهای سرمایه داری دموکراسی هست و در جاهای دیگر نیست این استدلال درست نیست به چند دلیل:
آزادی زائیدة سرمایه داری نیست زیرا اولاً پیش از سرمایه داری آزادی وجود داشته و مسئله یا بوده است شناخته شده و دارای اهمیت، ثانیا:ً رشد اندیشه سراسر وابسته به رشد وسایل تامین رفاه مادی نیست و امری است مستقل ثالثاً: دموکراسی در کشورهای غیرسرمایه داری (به معنای غیرمتجاوز) در هند و تعدادی از کشورهای جنوب نیز وجود دارد.
2-3-5-1-مفهوم دموکراسی از دیدگاه اندیشمندان
افلاطون و ارسطو در تعریف خویش دموکراسی را پیروزی و حاکمیت نافرهیختة خشن و حسود نسبت به نخبگان می دانند که بیشتر شایستة کسب قدرت اند.
افلاطون با خشونت و بی پرده می نویسد «ببینیم حکومت ستمگران و جلادان (tegrannie) چه خواصی دارد زیرا تقریباً روشن است که منشأ آن دموکراسی است.
3-3-5-1-آینده نگری فوکویاما در بارة اسلام پس از جنگ سرد
یکی دیگر از دانشمندان فوکویاما بود که با پایان یافتن جنگ سرد «فرانسیس فوکویاما» تحقق «نظریة لیبرال» - دموکراسی لیبرال و سرمایه داری بازار – را هدف غایی و نهایی و مشترک بشریت می دانست به زعم وی «هیچ ایدئولوژیی وجود ندارد که داعیه جهانی بودن داشته باشد و بتواند دموکراسی لیبرال را به مبارزه بطلبد و هیچ اصل مشروعیت بخش جهانی، جز اصل حاکمیت مردم بر مردم مشروعیت ندارد» او عقیده داشت که تنها در قالب اسلام مخالفتهایی منطقه ای با نظریه «لیبرال» صورت خواهد گرفت و اسلام یک ایدئولوژی نظاممند و شفاف است و ... به طور بالقوه مبارزه و کشش اسلام جهانی است چرا که از نظر این دین تمامی انسانها برابرند... و در واقع اسلام در بخش اعظم دنیای خود دموکراسی را مغلوب کرده، تهدیدی جدی علیه نظامهای لیبرال حتی در کشورهایی که اسلام در رأس حاکمیت سیاسی آن نیست بحساب می آید با وجود این اسلام در روند احیاطلبی اخیر قدرت خود را به رخ جهانیان کشید باید پذیرفت این دین تقریباً صرف نظر از ملتهایی که از دیرباز مسلمان بوده اند در دیگر نقاط دنیا چندان پرطرفدار نیست و به نظر می رسد که دوران فتوحات فرهنگی اسلام به سر آمده باشد و ممکن است در پیروان از دین برگشته خود حیاتی دوباره ایجاد کند، اما به ظاهر جاذبه ای برای جوانان برلین و توکیو و مسکو ندارد. اگرچه قریب یک میلیارد و نیم مسلمان یک پنجم کل جمعیت جهان وجود دارد اما این تعداد مسلمان قادر به ایجاد چالشی فکری، نظری برای دموکراسی لیبرال در جاهایی که این نظریه فراگیر است، نمی باشد در حقیقت چنین دریافت می شود دنیای اسلام در برابر نظریه های لیبرال آسیبپذیر باشد.
4-3-5-1-برخورد تمدنها « نظریه هانتینگتن»
معضلاتی که به دنبال پایان یافت جنگ سرد پدیدار شد به طور فزاینده ای اهمیت اختلافات میان فرهنگها به عنوان بنیانهای نظام بین الملل آتی افزوده می شود.
از جمله پیشگامان این بحث ساموئل هانتینگن بود در مقاله یا بنام برخورد تمدنها چنین استدلال می کند: «به تدریج تمدنها بازیگران اصلی نظام بین الملل خواهند شد» این تمدنها عبارتند از تمدنهای غربی، کنفسیوس، اسلامی، ژاپنی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، امریکای لاتین و احتمالاً افریقایی او «برخورد تمدنها» را تحولی تاریخی می دانست. او در دنیای رها شده از کمند جنگ سرد، اختلافات ایدئولوژیکی و اقتصادی رو به افول خواهد گذاشت و اختلافات فرهنگی رو به صعود. او معتقد بود که اختلاف میان تمدنی بسیار ریشه دارتر و رقابتهای درون تمدنی است. اختلافات میان تمدنی، شامل اختلافات در دین و ایمان مذهبی، جایگاه زن و مرد حقوق و وظایف متقابل فرد و دولت و حقوق انسانها، قدرت حاکم وظیفه و عدالت است. به تصور او روند جهانگرایی، احتمال برخورد و درگیری میان تمدنها را افزایش میدهد.
در آخر اینکه اگرچه غرب در نهایت توانمندی خویش به سر می برد اما در بسیاری از نقاط دنیا چنین به نظر میرسد که آراء و نظرات آن در حال انقراض است برای مثال، ایدئولوژی های سوسیالیستی و آرای وحدت ملی جای خود را به آرای نواندیشی چون «وحدت مجدد دنیای اسلام» وحدت هندویی و وحدت روسی میدهد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 50 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید